Thursday, February 13, 2003



Valentine


امروز يک کم فرصت پيش اومد که راجع به Valentine بنويسم. نميدونم فرق ما با بعضي از آدمهاي توي دنيا چيه که اونها سعي ميکنن از تمام اتفاقات براي خوشخالي استفاده کنن و ما فقط ناراحتي رو دوست داريم؟
آخه ببينين که از دست دادن يک آدمي مثل St. Valentine رو چطور به يک روزِ به ياد موندني تبديل کردن! چيزي که هيچوقت از ما ها نميشه توقع داشت... خودمونيم غير از اينه؟
اما از تمام اينها گذشته فکر کنم هيچکس مثل خود St. Valentine از اين عنواني که براي اين روز تعيين کردن خوشحال نباشه. آخه چي بهتر از اينکه روز مرگ آدم بشه روز عشاق؟ حالا بماند که عشق St. Valentine فرقش با اين عشقهايي که ما اين روزها ميبينيم چقدره ولي خوب در هر حال اين روز جزء پر احساس ترين روزهاي ساله. ميليونها دختر و پسر توي کل دنيا اين روز رو از دو هفته قبلش جشن ميگيرن. به تکاپو ميوفتن براي اين روز و سعي ميکنن احساس درونيشون رو به کسي که دوستش دارن نشون بدن... چي از اين قشنگ تر آخه؟ خوب من که خيلي دلم ميخواست جاي St. Valentine بودم.
خوب يکي دو تا مطلب رو هم بگم که اگر نگم توي دلم ميمونه بد جوري... اوليش اينکه راستش وقتي ميبينم که نيتي که پشت اين روز قشنگ نهفته است داره به علت سود جويي که امروز توي تمام قسمتهاي زندگيمون وارد شده خدشه دار ميشه دلم ميگيره. راستش نميدونم اين قضيه "خرس قلب به بغل" چطور وارد سنت اين روز شده ولي هر چي هست به نظر من خيلي بي معني مياد... من ميگم آدم ميتونه به هزار روش اين حساس قشنگ رو منتقل کنه نه فقط با خرس... درست مثل رفع تکليف شده ديگه... اين خراب ميکنه نيت قشنگ اين روز رو... حيفه... بياين اين روز زيبا رو حفظ کنيم ولي يک جوري که از ارزش نيوفته... مثل خيلي چيزها که ما امروز مثل آدم آهني فقط ماشين وار انجام ميديم و خلاص... بابا اين احساس خيلي مهمتر از اين عروسکهاي رنگ و وارنگيه که آدمها کلي از پولشون رو بابتش حدر ميدن... البته اين نظر منه ها... چون من ميگم همين که شما چشم توي چشم عشقتون بدوزين و اين روز رو بهش تبريک بگين وبهش بگين دوستش دارين و از ته دلتون اين کار رو انجام بدين خيلي بيشتر ميچسبه... براي من که اينطوره...
بعدش هم... خوب بعدش زياد ربطي به اين مطلب نداره پس ميگذارم براي دفعه بعدي... فقط بگم که يک کم ميخوام راجع به اين چند روز تعطيلي بنويسم...

Sunday, February 09, 2003

هر چيزي يک اندازه اي داره. حتي بزرگترين دريا هاي دنيا رو هم اگر بيش از حد توشون آب بريزي پر ميشن و طغيان ميکنن و ميزن تمام چيزهاي اطرافشون رو داغون ميکنن. حتي بزرگترين کشتيهاي دنيا هم با تمام بزرگيشون نميشه بيش از حد توانشون پر کرد چون غرق ميشن.
تمام چيزهاي اين دنيا يک ظرفيتي دارن. بعضيها کم بعضيها زياد. حتي چيزهايي که گاهي فکرش رو هم نميتوني بکني. چيزهايي که فکر ميکني به اندازه يک دنيا جا دارن ولي ميبيني که با يک سر سوزن پر ميشن. و اين خيلي بده نه؟
بده چون وقتي ظرفيت چيزي رو ندوني ميگذاري اونقدر پر بشه که سر ريز کنه و اون وقت خيلي بايد سعي کني که جلوش رو بگيري. از تمام چيزها هم بد تر دلته. وقتي فکر ميکني که براي خيلي چيزها جا داره و يک دفعه ميبيني با يک قطره سر ريز کرده واقعاً احساس بدي پيدا ميکني.
فقط يک حرف... يک حرف که بخاطر عشق زده شده... يک حرف از ته دلت براي اينکه ثابت کني دوستش داري... اما اونو جوري زدي که باعث ناراحتي شده. و يک عکس العمل... شايد خيلي معمولي... خيلي نرم تر و شيرين تر از هزار تا حرف ديگه که توي روز ميشنوي.. و همين کاسه دلت پر ميکنه... پر از غم و دلتنگي... پر از احساس گناه... و سرت ميشه پر از تمام فکرهاي ريز و درشتي که نمفهمي از کجا ميان... ميخواي داد بزني... فرياد بکشي... ميخواي بفهمي چي شده ولي نميتوني... کاسه کوچيک دلت چقدر زود پر شده... تند ميروني... مثل ديونه ها... بوق ميزني... ناسزا ميگي... چرا؟ چون ظرفيتش رو نداري... آره نداري... اگر داشتي باهاش کنار ميومدي... يک کاري کردي و بايد پاي نتايجش هم وايستي...
اما تو که نميدونستي... با تمام عشقت او کار رو کردي... بخاطر تمام احساسي که توي قلبت داشتي... تو بيخود ميکني نميتوني جلوي زبونت رو نگهداري... حرفهاي بيخوديه تو به چه درد ميخوره؟ بارها بهت گفتم کمتر حرف بزن... اون چيزهايي که توي دل هرکس هست بدون گفتن هم شنيده ميشن ولي تو گوش نکردي... براي همين هم حالا توش موندي... وقتي تمام دلت رو ميگذاري روي زبونت از اين بهتر نميشه... آخه اين کار هم بلد بودن ميخواد که تو بلد نيستي... برو ياد بگير بعد حرف بزن...
دلت ظرفيت غمش رو نداره؟ پس خودت مراقب باش... کاري نکن که کاسه کوچيکش لبريز شه...
جسه آدمها هر چي بزرگتره دلشون کوچيک تر ميشه... خدايا چرا اينطوريه؟ خدايا چرا اينطوريم؟ خدايا کمکم کن باشه؟ دوباره توي ناراحتيهام يادت افتادم... ميخوام سرم رو بگذارم روي شونت و گريه کنم... ميخوام از دست خودم بهت شکايت کنم... ميخوام اينطوري نباشم... خدايا به حرفهام گوش ميدي؟ بشنو ديگه... کمکم کن خوب؟ اما زياد طولش نده...