نمیدونم چرا هنوز احساس بیقراری دارم. انگار هنوز همه چی موقتیه. هنوز منتظرم که یک تغییری بوجود بیاد و زندگی از تلاطم بیوفته، یا بهتر گفتنش اینه که فکرم یک جوری راحت بشه و به یک قراری برسه.
این حالت رو از انگلیس به این طرف داشتم. از روز اولی که رسیدم همه چیز برام شد مثل اینکه اومدم یک مسافرت حالا یک کمی طولانیتر. دیگه این جریان ادامه داشت... اومدم ایران همین، دبی همین ایران...
امروز داشتم فکر میکردم حالا از دبی برم یک شهره دیگه! بهد عصری از دانشگاه نامه اومد گفتم بدم نیست اقدام کنم برای کار برو دوباره انگلیسها!!! حالا تو نگاه کن من که صبرم نبود برگردم دوباره هوا ورم داشته.
میدونی انگاری یک چیزی گم کردم. همش دبنالشم که پیدا بشه. نمیدونم شاید یک جایی برای خودم، یه ماشین چه میدونم چیزی که آدم و پابند کنه. خلاصه هنوز احساس یک برگ تو باد و دارم که تکلیفش با دنیا و خودش معلوم نیست. هر دقیقه یک طرف میره و آخرشم هم بر میگرده میبینه سر جای اولش جا خشک کرده و تکونم نخورده.
این حالت داره دیگه خستم میکنه باید یک جوری تمومش کنم. چطوری خودم هم نمیدونم.