گاهی با خوندن نوشتههای رفقا در دلم احساس عجیبی میکنم. شاید یک جور احساس افسوس. افسوس از اینکه چرا عادت نوشتن رو کنار گذاشتم. اونقدر از نوشتن دور شدم که دیگه انگار جادهی بین دل، مغز و دستام مسدود شده. یادمه قدیما روی کاغذ آوردن احساساتم خیلی راحتتر از الآن بود.
شاید حالا که اینجا فعلاً خبری از ساز و ساززدن نیست دوباره شروع کنم به نوشتن. نمیدونم ولی سعی خودم رو میکنم. اینطوری شبهای تنهایی بجای صدای ساز با صدای کیبور پر میشه. اینم یه مدلشه.
No comments:
Post a Comment