Friday, January 24, 2003




عادي



چي بهتر از اين... يک روز خوب و عادي... پر از اتفاقات هميشگي... بدون لحظه اي که با خودت خلوت کني... خدا رو شکر که وقت براي خودت نداري... زنده باد آموختن علمي که نميدوني براي چي خوبه... فداي تمام اون دقايقي که در حال دويدن توي جاده هر روز عمري... چون ديگه فرصت نداري به آينه سلام کني... ميشه از کنار پرنده ها با سرعت گذشت...
چه خوبه... يک روز پر هيجان... روزي که رانندگي با اعصاب داغون هميشه آدرنالين خونت رو به اندازه کافي بالا نگهميداره که با زرد شدن چراغ دست راستت توي چهارراه دستت رو روي بوق بگذاري و زيباترين الفظ زندگيت رو نثار راننده روبرويي کني...
يک روز پر از عاطفه که توش بتوني تمام خاطرات گند گرفته سالهاي پيش رو جلوي چشمت ببيني و با تمام احساساتت بخواهي از دستشون فرار کني و نتوني...
و يک خواب و پهناي تمام خوشيهايي که در طول روز داشتي... با تمام کابوسهاي شيرينش... که تمومي نداره... لحظه لحظه باز کردن چشمات موقعي که التماس ميکني بعد از دوباره بستن چشمات ادامه کابوس سراغت نياد...
انتظار شيرين... چنگ زدن به تمام فضاي اتاق براي ديدن شعاع آفتاب که شب قشنگ لعنتي رو تموم کنه... اون موقع که لحاف زمخت و دوست داشتنيه شب با مهربوني دست از سر خواب زدت بر نميداره...
لحظه موعود زودتر از هميشه ميرسه... آخ جون... يک روز عاديه ديگه... با دويدن، هيجان، عاطفه، خواب و انتظارش... دلت براش تنگ نشده؟
و پرنده به اوهام گوش ميکنه... دستهاش روي کليدها سعي ميکنه پرواز رو تجربه کنه... تجربه اي که دلش اداي بلد بودنش رو در مياره... و دستهاي پرنده حالاست که بايد جور بالهاش رو بکشه... تا انگشتهاش خسته نشدن بايد يک تکوني به خودش بده... ثابت موندن و قاطيه هميشه شدن رسم پرنده نيست... و خداي پرنده کمکش ميکنه... خدايي که هنوز گوشه قلب پرنده هست... راستي هنوز هموجايي مگه نه...؟

Sunday, January 19, 2003




تولدت مبارک پرنده

چيه؟ خودم به خودم تبريک ميگم. تولدمه... آره... 30 دي هر سال تولد پرنده است... يعني يک مدتي اينطوري قراره باشه... حالا چقدر فقط خداي پرنده ميدونه... در هر صورت تولدم مبارک...
من که هيچوقت از تولد خوشم نمي اومده... يک جور بدي گذشت زمان رو بهم ياد آوري ميکنه که اصلاً خوشم نمياد... فکر ميکنم دارم زود پير ميشم... که عملاً هم دارم ميشم... اين همه مدت مگر مثل برق و باد نگذشت؟ گذشت ديگه... خوب يک سال ديگه هم رفته روي سالهاي فرسوده زندگي پرنده...
ولش کن اصلاً... همه ميگن بايد توي اين روز بايد شاد باشي و ورجه وورجه کني... پس براي عمل به حکم و عقب نماندن از قافله من هم يک قري بدم ديگه...(در ذهن آهنگ نيناش ناش فراموش نشود، همراه بشکن بهتره) آهااااااا... از اين وري... حالا از اون وري... واسه اين وريا... واسه اونوريها... اين هم يک 360 درجه کامل... ديگه بسه... زياد بهتون خوش ميگذره هر سال هر سال مياين ميگين قر بده تماشا کنيم... نميشه که من و قر... اين دفعه هم از دستم در رفت، جون خودم... بماند... اين هم از ترقص جناب پرنده جلف که حسابي روي تمام پرنده ها رو سفيد کردم...
لوس بازي ديگه بسه... ميريم جدي... اولش بايد ازش تشکر کنم که تولدم رو پيش پيش تبريک گفت... و بعد اون دسته گل قشنگ و کادو خلاصه رفيق کشي و حسابي ذوق مرگ کنون راه انداخت... پرنده هم که تا حالا اينقدر تولدش مهم جلوه نکرده بود تا 24 ساعت قيقاچ پرواز ميکرد... در هر صورت براي پرنده اصلاً نوع تبريک مهم نيست... يک خط هم کافيه يا حتي يک کلمه از کسي که ميخواهي ازش بشنوي ميتونه ارزش هزاران هزار هديه گرونقيمت رو داشته باشه و تازه از تمامشون موندگار تر باشه... براي همين از تمام کسايي که حتي يک لحظه هم به تولدم فکر کردن تشکر ميکنم و از اونهايي هم که اصلاً فکر نکردن باز هم تشکر ميکنم چون باعث شدن من زحمت فکر کردن به تولدشون رو به خودم ندم... تولدم به تولدشون دَر... ها...
آها اين رو هم بگم که account اشتراکي ما هم داره تموم ميشه... در همين امروز فردا... بنا بر اين ممکنه يک چند وقتي نتونم بيام بنويسم که احتمالاً باعث بسي خرسندي براي همگان ميشود...
فعلاً...