باید چیزی بنویسم. امّا به سنگینیه بار جملات و حرفها روی دلم عادت کردهام. میترسم قلبم با نوشتن و رها شدنه به یکباره، از این فشار بایستد. ترجیح میدهم فعلاً نگهش دارم چون هنوز به آیندهاش ذرهای از امید میرود. میگذارم وقتی امیدش به کمال، ناامید شد برایش مرثیهای مینگارم که وصف ماضی و مستقبلش باشد.
Tuesday, June 26, 2007
Requiem
Subscribe to:
Posts (Atom)