Wednesday, September 10, 2003

بي عنوان

يک جاهايي براي ما پيش اومده وقتي که براي يکي از عزيزانمون خدايي نکرده اتفاقي، مريضي رخ بده... بعله دوراز جون ولي واقعيتيه که بايد پذيرفت...
ميدونين توي يک همچين موقعيتهايي برخوردهاي ما خيلي مهم ميشه... جايي که تمام اون نگراني ها و اضطرابات توي دلمونه و نميدونيم باهاشون چکار کنيم... وقتي فکر اتفاقاتي که ممکنه از اين به بعد بيوفته يک لحظه راحتمون نميگذاره...
همه ميگن خونسردي و واقع بيني توي اينطور مواقع از هر کاري بهتره ولي من کمتر کسي رو ديدم که بتونه اينطوري رفتار کنه... آدم دست خودش که نيست... حول ميکنه، دلشوره ميگيره، مضطرب ميشه، نگران ميشه خلاصه هزار جور فکر و خيال مياد توي سرش... کاريش هم نميشه کرد...
ولي هميشه يک چيز بايد توي ذهنمون باشه... اول، روحيه طرف مقابل از هر چيزي مهم تره... دوم، اميدواري... و سومي که از همه مهم تره توجه به خدا و خواست اون... بابا اگه خدا بخواد شيشه رو کنار سنگ سالم نگهميداره چه برسه به خودش...
بعدش هم اينکه نقش اطرافيان توي تمام موارد بالا کاملاً انکار ناپذيره... همونقدر که يک جو غمگين و افسرده ميتونه باعث ياس و نا اميدي بشه، شرايط مساعد و اطرافيان خوش روحيه ميتونه باعث تسکين باشه و روحيه رو افزايش بده... که مسلماً براي همه بهتره...
اينجاست که کارهاي سخت سخت شروع ميشه... آدم دلش مثل سير و سرکه ميجوشه ولي بايد طوري رفتار کنه که باعث ترس و دلهره طرف نشه... آخ که چقدر هم سخته اين کار...
اما يک چيزي هم هست اينکه وقتي آدم احساس ميکنه که اين طرز رفتار ميتونه موثر باشه خدا هم توي کارش کمکش ميکنه...
من ميگم که مهمتر از همه اينه که ما خودمون بخوايم که خوب رفتار کنيم و سعي کنيم به خودمون اول و بعد به طرف روحيه بديم... يا بقول عزيزي... خودمون به خودمون کمک کنيم... بعدش هم کلي دعا بخونيم که بدرد ميخوره... ميگين نه؟ امتحان کنين...
اينطوري بهتره... فعلاً Chao

Sunday, September 07, 2003

Chat

از Chat بدم مياد... حالم رو به هم ميزنه... درسته خيلي وقتها ازش گريزي نيست ولي از ته دل بايد بگم که ازش متنفرم...
هيچ چيزي جز يک chat conversation نميتونه باعث Misunderstanding بشه... مخصوصاً براي کسايي مثل دايي که خيلي از حرفهاش با حرکات و ادا اصولشه که معني پيدا ميکنه...
اولاً اينکه هميشه چيزهايي که ميفرستي پس و پيش ميرسه بنابراين هيچ وقت جوابي که ميخواي به موقع نه ميتوني بدي و نه ميتوني بگيري... دوماً حالتهاي گفتن رو نميشه منتقل کرد... چيزي رو براي شوخي ميگي به عنوان نيش و کنايه بر داشت ميشه... فقط بخاطر اينکه يادت رفته يا حتي نخواستي که ي; happy face بگذاري ته جملت... حالا بعدش هر چي هم بگي که منظورت يک چيزه ديگه بوده...
آخ... کفريم که نگو... بعد از هزار سال (البته به حساب خودت) اومدي نشستي پاي اين ماس ماسک... کلي حرف ميزني آخرش سر هيچي همه چي خراب ميشه...
زور(عبارت بهترش که اگه عصباني نبودم ميگفتم تاسفه) داره... باور کنين داره... وقتي مطمئنين اگه face to face حرف ميزدين هيچ اتفاقي نمي افتاد... حالا وقتي قطع ميشين هر کدوم يک جوري اعصاب ندارين...
به خدا... من اوني که تو فکر ميکني نگفتم... باور کن... تو که من رو ميشناسي... الان حالم کلي بده... بديش هم به اينه که وقت کافي نبود تا مطمئن بشم تونستم همه چيز رو درست کنم يا نه... دلم هم غم داره هم عصبانيه...
بابا يک وقتي آدم با وجود اينکه از خيلي چيزها مطمئنه ولي دلشوره داره... الآن من هم همينطورم... خدا کنه همه چي زود رو به راه بشه...
نفهميدم به خدا... قصد بدي هم نداشتم... آخه مگه من دلم مياد؟ من کي يک همچين چيزي گفتم که اين دفعه ي دومش باشه؟
اه... در مورد اين موضوع اينجا هم که مينويسم بازم دلم خالي نميشه... دعا کنين زود همه چي دست بشه... از من هم به شما نصيحت... Chat نکن آقا...
برم ببينم چي ميشه...
فعلاً Chao