Saturday, April 26, 2008

Take it Easy and Let It Go

امروز از اون روزهاییه که باید بیام حسابی غر بزنم‌ها. بقول رفیق، بشم کچل غرغرو. ولی خداییش حالش و دیگه ندارم راستش.

گور پدرش کرده. چو فردا شود فکر فردا کنیم بابا. انگاری برنامه‌ریزی به ما نیومده دیگه. احتمالاً اینم از اونطرف بهم رسیده.

فعلاً عشق اینکه همه ایشالله اگر اتفاقی نیوفته توی ماه دیگه پیداشون می‌شه. دیگه غیر از تدارکات برای مهمونا کاری انجام نمی‌دم. بقیه‌اش هم هر چی قسمت باشه همون می‌شه.

راستی امروز رفته‌بودم مغازه یک سیستم sound از LG دیدم خیلی خوشگل بود. شاید بخرم. خلاصه طراحیش که قشنگ بود. برین اینجا و مشخصات و عکساش رو ببینین.

Wednesday, April 23, 2008

Facebook Engagement and Redwan

بالاخره این relationship status ما هم تغییر کرد. این دنیای امروز هم برای خودش عجایبی داره‌ها.

عمراً ۱۰ سال پیش یک همچین کارایی رو می‌شد بکنی. دو نفر که همدیگه رو ۲-۳ ساله ندیدن، بوسیله‌ی تکنولوژی با هم در ارتباط باشن. و اونقدر به هم نزدیک بشن که تصمیم بگیرن با هم زندگی کنن.

حالا همین تکنولوژی بتونه واسطه بشه که این دو تا آدم این تصمیمشون رو بدون هیچ‌کدوم از سنت‌های رایج به همه اطلاع بدن.

اینم از محاسن تکنولوژیه دیگه. من که فکر نمی‌کردم اینقدر احساس خوبی بده. سوای خود جریان که عالمی داره، این همه محبت رفقا و دوستا واقعاً حس خوبیه!!! من اصولاً خیلی تنبل و یک هوا فراموشکارم توی این چیزا ولی این جریان باعث شد که بفهمم چقدر اون کسایی که بهشون تبریک می‌گی از این کار خوشحال می‌شن. شاید همین حس خودم باعث بشه که از این به بعد بیشتر سعی کنم یادم بمونه که این تبریک‌ها رو فراموش نکنم.

به هر حال، از تمام دوستانی که با پیغام‌های قشنگشون به ما تبریک گفتن تشکر می‌کنم. امیدوارم اونایی که توی زندگی هستن همیشه مثل روز اول عاشق همدیگه و زندگیشون باشن. بقیه هم که در تلاش برای تشکیل زندگی هستن به زودی به هدفشون برسن.

راستی عید رضوان‌تون هم مبارک.

Sunday, April 20, 2008

Don Herald

آین متن و مهسا برام فرستاده‌ بود. خوشم اومد گفتم بگذارم شماهم بخونین.

عزت همگی مزید.

دان هرالد (Don Herald) كاريكاتوريست و طنزنويس آمريكايى در سال 1889 در اينديانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تاليفات زيادى است اما قطعه كوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف كرد.

بخوانيد:

البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد .

اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بيشتر مى رفتم. از كوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى كردم. بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج كمتر . مشكلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم .

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم . از مدرسه بيشتر جيم مى شدم. گلوله هاى كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى كردم . سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى كردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى شدم. به سيرك بيشتر مى رفتم .

در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى كنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى گويد "شادى از خرد عاقل تر است"