Wednesday, January 02, 2008

Proportion

حضور رفقا عارضم که به گفته‌ای پنداری، سالی از این جهان تحویل شده.

من که از این سال میلادی کلاً خوشم نمی‌یاد. اول اینکه اجنبیه، منم یک جورای رگ ایرانی بودنم زیادی کلفته برای همین با سال این آدم‌هایی که توی توالتشون یک آفتابه پیدا نمی‌شه کاری ندارم. دوم هم اینکه بابا این سال تنها چیزی که نداره قاعده و قانون و سر و ته!!! نه پاییزش معلومه نه بهارش نه زمستون و تابستونش. حالا سال ما آخرشه بخدا، همه چیز علمی و بر پایه‌ی حقایق طبیعی. ولش کنم بهتره من هر چند وقت یکبار انگاری یک گیری باید به تقویم این بی‌خردان بدم وگرنه روزم شب نمی‌شه.

علی ایه الحال (یا یک چیزی تو همین مایه‌ها... گفته باشم غلط دیکته‌ای بگیری حالت و می‌گیرما...!) امسالِ اینا هم گذشت. اصلش اینه که زمان داره می‌گذره.

یادمه بچه که بودم سال خیلی دیر تموم می‌شد. انگار باید یک عمر صبر می‌کردم که باز عید بیاد. ماه‌ها و هفته‌ها و روزها هم خیلی طولانی‌تر بودن. حتی یک ساعت سر کلاس توی مدرسه نشستن هم یک قرن طول می‌کشید. اما حالا قربونش برم ساعت که کلا خارج از رده شده دیگه واحد زمانیِ هفته هم جواب کار رو نمی‌ده. همچین روزها میان و می‌رن که آدم احساس می‌کنه مثل برگ‌های توی طوفان از جلوی چشماش فقط رد می‌شن.

یادمه یکبار دوستی (یادم نیست کدوم دوستم) بهم حرف خوبی زد. اصل حرفش این بود که گذر زمان رابطه‌ای هست از نسبت عمر. مثلاً اگر شما ۵ سالتون باشه ۱ سال می‌شه یک‌‌پنجم کل عمرتون. بنابراین به نسبت، زمانِ طولانی‌ای می‌شه. اما وقتی رسیدین به ۳۰، یک سال می‌شه فقط یک‌سی‌ام و الی آخر. به نظرم جالب اومد حرفش. برای همین هم یادم مونده. گو اینکه به عقیده‌ی من، این که آدم مشغولیات و گرفتاری‌های کمتری توی بچگیش داره کاملاً توی احساسش نسبت به گذر زمان دخیله.

خوب ایشالله عید نوروز که اومد مثل آدم سال نو رو به همتون تبریک می‌گم. تا اون موقع:

عزت همگی مزید.