Thursday, April 26, 2007

آزادی

دیروز تو اخبار خوندم که می‌خوان میدون آزادی رو مرمت کنن. یک جورایی حال کردم. بخصوص بخاطر این مهندس امانتش حسابی حال می‌ده. یک دفعه شنیدم اسمش رو از توی لیست سازنده‌ها در آوردن. ولی این سری که توی "روز" خوندم دیدم نه اونجا قشنگ اسمش و اینا رو نوشته البته ننوشته بود که بهایی بوده. به هر حال ایشالله که یک طوری نزنن داغونش کنن!

این میدونه همیشه من و یاد مسافرت می‌انداخت. اما حالا که این سوله رو درست کردن وسط بیابون دیگه مدتی هست از آزادی رد نشدم. برام جالب بود وقتی تو مقاله می‌خوندم دیدم بقیه مردم هم همین حس رو دارن.

یک چیز دیگه هم هست این اسم آزادی هم جزو معدود اسمهای بعد از انقلابیه که من استفاده می‌کنم. مثلا این ظفر و پارک‌وی و سلطنت‌آباد عمراً اسمای جدیدش حال نمی‌ده ولی این یکی "آزادی" دیگه این طوری جا افتاده. "شهیاد" یک جوریه راحت نیست گفتنش برام.

این لینک رو هم گذاشتم خودم که خیلی کیف کردم از دیدنش از هر کی هم اومد اینجا خواهش می‌کنم با دوست و آشنا و ایرانی و غیرایرانی بدین:اینم: ایران

Wednesday, April 25, 2007

Go ManUtd Go!

پروردگارا آدم چطوری می‌تونه این همه عوض بشه و هنوز همون آدم باقی بهمونه؟ یک سری با آرشیو زدم دیدم وا مصیبتا چیا که ننوشتم تو این وب‌لاگ!

اما خوبه غیر از یک وقفه تقریباً مرتب نوشتم بنابراین یک توالی از روند زندگیم دارم اینجا. می‌خوام ادامه بدم به همین یک خط در میون نوشتن بعدنا به درد می‌خوره. می‌شینی می‌خونی یاد قدیما می‌افتی.

Tuesday, April 24, 2007

خاطره

خاطرات خوب مثل پنجره می‌مونن. هر وقت دلت گرفت می‌تونی یکیشون رو باز کنی تا حال و هوای زندگیت عوض بشه. یک کمی تحمل یکنواختی برات راحت‌تر بشه و شاید هم چند لحظه‌ای زندگی شیرین‌تر.

به همین خاطر باید از چیزهایی که ما رو به خاطرات خوب زندگیمون می‌برن خیلی ممنون باشیم. از یک آهنگ قدیمی، یک عکس، چند خط نوشته، یک هدیه یا یادگاری.

اینا رو بخاطر این گفتم چون چند روز پیش آهنگی از خیلی قدیما به دستم رسید و با گوش دادنش کلی خاطره برام زنده شد. خاطرات دوره‌ی دبستان. شاید اون دوران بهترین دوران زندگیم نبود ولی کم دقدقه‌ترین روزهای عمرم رو سپری می‌کردم و الآن قدر اون روزها رو می‌دونم.

فکرهای دوران بچگی واقعا شیرینن. آرزوی داشتن یک راکت بدمینتون، یک واکمن کاست یا خریدن یک کفش. کارهای اون دوران هم لطف خودشونو دارن! کش‌رفتن مجله‌ی همسایه، باز کردن در باک ماشینهایی که توی مسیر پارک شدن و از همه مهمتر زنگ زدن و در رفتن.

خوشحالم دوران دبستان خوبی داشتم. یادش بخیر.