Wednesday, May 28, 2008

Above The Law

تازگی‌ها فهمیدم که من بطور غریضی (حالا هر جوری که می‌نویسنش) علاقه‌ی خاصی به قانون شکنی دارم. فرقی هم نمی‌کنه که این قانون چی بخواد باشه. از قوانین مملکتی گرفته تا همین که یکی بهم بگه این‌کار رو بکن یا نکن.

مثلاً یک سری از کار‌ها هستن که سر جای خودشون و سروقتش اگه انجام بدی نه تنها بد نیستن بلکم خیلی هم خوب و پسندیده می‌باشند. اما بنده ترجیح می‌دم اون کارها رو وقتی که هنوز ناپسندیده هست انجام بدم چون بهم بیشتر حال می‌ده.

دلیلش رو هنوز نفهمیدم که چیه ولی به گمانم یکیش این باشه که این جریان بهم احساس قدرت می‌ده. فکر می‌کنم توی مغزم که الانه شبیه Don Corleone شدم و یک پدرخوانده‌ی دوم.

دلیل دیگه‌اش می‌تونه قدرت انتخاب باشه. اینکه با اینکار ثابت می‌کنم تصمیم و من می‌گیرم نه هیچ‌کس دیگه. یعنی من این قدرت تشخیص و تصمیم رودارم که بگم کی و کجا چکاری رو باید انجام بدم حتی اگر "قانونی" نباشه. یک جوری شاید حس بالاتر از قانون بودن.

مساله‌ آزادی داشتن هم هست. اینکه آدم خودش رو توی چهارچوب ببینه قطعاً بهش این حس رو می‌ده که آزادیش صلب شده. و گذاشتن پا بیرون این چهارچوب به آدم یاد‌آوری می‌کنه آزادی چه مزه‌ای می‌ده.

در آخر گفته‌باشم که این پست در مضرات قانون نبودا فقط تلاش برای موشکافه حس خوبه من موقع قانون‌شکنی بود.