Saturday, January 12, 2008

Do you think you can love me?

برنامه‌ها این مدت اینقدر قاطی پاتیه که خدا می‌دونه.

· پروژه‌ای که معلوم نیست کجا می‌ره و آخر و عاقبت چی می‌شه. تمام رفیق رفقا و اینترنت رو به خدمت گرفتم ولی فعلاً نمی‌دونم که چه تصمیمی باید بگیرم. فقط نگرانم که نکنه یک اشکال بزرگ دارم توی طراحی که چون کسی نبوده که چک کنه منم نمی‌تونم ببینمش و خلاصه جایی ضایع بشه.

· شروع کردن پروسه‌ی رسمی کردن مدرک فوق‌لیسانس برای این مملکت که همه چیزش شده یک show بزرگ که برای نگهداشتن اسمش توی نقشه ازش استفاده می‌کنن.

· جریانات بانک و کارت‌های مختلف که نه به اون اول که خودم و کشتم اینا تحویلم نگرفتن، نه به حالا که دست به فرستادنشون خوب شده از چپ و راست دارن کارت می‌فرستن.

· دنبال کردن برنامه‌های قدیمی که طبق معمول بقیه‌ی چیزهای دیگه در این مملک ۱۰۰ سال طول می‌کشه به نتیجه برسه.

· و پرداختن به مهم‌ترین چیزهای دیگه...

جلسه‌ی عید امسال خوب بود اونم فقط بخاطر اینکه من ناظم بودم. بعد از مدت‌ها نظامت کردم و خوب هم از کار در اومد. بخصوص استفاده‌ی به اون خوبی از سوتیه بچه‌های مسئول صدا به خودم هم چسبید. بخاطر اینکه یخ جلسه رو آب کرد و باعث شد همه یک کمی بخندن.

اولین بار رفتن به رانندگی توی صحرا هم عالی بود. فقط من که فکر نکنم به این زودی‌ها بتونم این کار رو با ماشین خودم بکنم. بخاطر اینکه تبدیل کردن جلوی یک لکسس مدل ۲۰۰۶(این ماشین آرش بود) به کاغذ مچاله فقط بخاطر اینکه حال می‌ده از کسی مثل من که ماشینش(که هنوز نخریده) اسم داره و باهاش حرف می‌زنه بر نمیاد. امّا هیجان این رانندگی واقعاً تجربه‌ی باحالیه. بخصوص اینکه نمی‌دونی وقتی از یک تپه بالامی‌ری پشتش چی در انتظارته،‌ یک سطح صاف یا یک شیب شدید. خوش گذشت.

همه‌ی اینها به کنار امیدوارم هفته‌ای که تا چند ساعت دیگه شروع می‌شه ساده رو روان باشه. یک کمی حوصله‌ی پیچیدگی رو ندارم. حداقل نه برای مدتی.