Friday, January 25, 2008

Pathetic

دوری از خانواده و نداشتن حتی یک دوست درست و حسابی. تقسیم شدن زندگی به کار و یک کم آشپزی، جواب دادن به حرف‌های مجریه رادیو و یک بعد از ظهر روز تعطیل توی فروشگاه و قاطی مغازه‌ها...

‌قبول دارم که کاملاً به موجود رقت‌انگیزی تبدیل شدم. اونقدر رقت‌انگیز که بوی تعفنش از تصفیه‌خونه‌ی فاضلاب همین نزدیکی هم بگذره و تا اونجا برسه. فکر نمی‌کردم روزی به حد ترحم(آزار) برسم ولی پنداری چند وقتی هست که ازش حتی گذشتم. خوب...

شاید نمی‌خواستم باورش کنم و فقط منتظر بودم یک کنایه‌ای معصومانه بودم.

بودم ولی نه به عمد. درستش می‌کنم. فکر می‌کنم هنوز اونقدر از قدیم‌تر‌ها جَلَم توی وجودم باقی مونده.

Thursday, January 24, 2008

Speechless

دیدی بعضی وقت‌ها یک چیزی می‌خوای بگی ولی نمی‌تونی. یعنی می‌دونی چی می‌خوایی ولی انگاری جمله‌ی درست یا کلمات درستش و پیدا نمی‌کنی!!!

این احساسه یک جورایی برام همیشه هم قشنگ بوده هم اعصاب خورد کن. قشنگ بخاطر اینکه توی اون لحظه عمراٌ احساساتت قوی‌تر از اون چیزی که هست نمی‌شه و اعصاب خورد کن چون مثل اینکه لکنت گرفته‌باشی هر بدبختی که می‌کشی نمی‌تونی حرف بزنی و به جون کندن می‌افتی.

خوب این چیزا هم پیش یاد دیگه، باید باهاش ساخت. نمی‌دونم آرزو کنم که این اتفاق براتون زیاد بیوفته یا کم، به نظرم بهتره بگم ایشالله به اندازه‌ی کافی توی این موقعیت قرار بگیرین و از شیرینیش لذت ببرین.

عزت همگی مزید

Sunday, January 20, 2008

Happy Birthday

پست روز تولدم امسال هیچ حال و هوای تولد نداره. چون خود هم احساس خوب روز تولد رو ندارم. بنابراین فقط چند جمله‌ی کوتاه و بعدم مطلب اصلی. ممنون از همگی کسانی که تولدم رو یادشون بود و تبریک گفتن. ایشالله همشون سالم باشن و سلامت. و امیدوارم بتونم یک روز تولدم رو در کنارشون جشن بگیرم.

اما... این درسته که همیشه جا برای بهتر شدن وجود داره، همیشه‌ی یک پله‌ی دیگه‌ای هست که می‌تونی ازش بالا بری و یک موفقیت دیگه هست که می‌تونی کسب کنی. اما تمام این چیزها نباید باعث بشه که ارزش پیروزی‌های کوچیک رو از یاد ببری. پیروز هر چقدر هم که کوچیک باشه یک موفقیته و باید ازش لذت برد.

اصلا می‌دونین چیه، زندگی در سایه‌ی لذت بردن از موفقیت‌های کوچیک خیلی لذت‌بخش‌تر و جذاب‌تره.

عزت همگی مزید.