Thursday, April 10, 2008

Love the way you look when you are tired

ما اینجا یک مدت یک کارآموز اماراتی داشتیم که توی یکی از بهترین دانشگاه‌های اینجا درس می‌خونه. قبلاً در مورد جلسه‌ای که به عنوان استاد مهمان رفتیم به اون دانشگاه نوشتم.

اول بگم که دختره کاملاً محجبه هست از اون سیستم‌های روبنده و دستکش و اینا. حتی برخلاف بقیه‌ی عرب‌های اینجا که از ۱۱۰ متری بوی عطر و عطوراتشون کله‌ی آدم رو می‌بره تا حالا من که ندیدم بوی خاصی بده. البته این به این معنی نیست که حالا طرف کثیف‌ هست مثل اکثر زن‌چادری‌هایی که ما توی ایران داریم.

اما خود دختره، (اگر خودش باشه چون با این روبنده اینا اگه هر زور هم یکی دیگه رو جای خودش بفرسته ما که نمی‌فهمی) هم آدم تیزیه هم باهوش و علاقه‌مند. امروز روز آخر دوره‌اش با ما بود و داشتیم باهاش یک کمی صحبت می‌کردیم در مورد این چند هفته. رسیدیم به اینجا که با توجه به کارهایی که ما توی شرکت انجام می‌دیم از کدوم بخش از کارمون بیشتر خوشش اومده. رفتیم تا رسیدیم به انیمیشن.

باحال جریان اینجا بود، دختره برگشت گفت آره خیلی موضوع جالبیه ولی من خانوادم باهاش موافق نیستن!!! بعد از یک کمی صحبت مشخص شد که از نظر اسلام اینا، متحرک‌سازی تمام موجوداتی که از رده‌ی نباتات بالاتر هستن حرام محسوب می‌شه و نباید ملت انجامش بدن!!! آقا من که مونده بودم با این حرف این. چیزی هم نمی‌شه بگی آخه بهش که. طرف دیگه توی این خرافات بار اومده دیگه کاریش نمی‌شه کرد.

از طرف دیگه یک کارمند پاکستانی داریم اونم هر دفعه می‌خواد یک چیزی بخوره باید یک عرق‌چین بگذاره روی سرش!!! حالا نمی‌دونم اگه یک بار این عرق‌چین رو گم کنه احتمالاً از گشنگی می‌میره. امروزی سر ناهار ازش پرسیدیم که می‌دونی دلیلش چیه؟ گفت پبغمبر اسلام همیشه این‌کار رو می‌کرده و تحقیقات علمی هم ثابت کرده که اینکار از بروز امراض جلوگیری می‌کنه. آقا من که تا بحال یکی از این تحقیقات اسلامی رو ندیدم هر کی دیده به ما هم نشون بده.

القصه کار به اینجا که رسید دیدم برای امروزم از این مهملات به اندازه‌ی کافی شنیدم و ترجیح دادم به غذا خوردنم برسم و بهشون فکر نکنم.

خدا به همه‌ون شفا بده.

Wednesday, April 09, 2008

Change of Habbits

شاید ده‌ها بار در مورد اینکه آدم‌ها باید عادت کنن که عادت‌هاشون رو عوض کنن و سعی کنن خودشون رو تغییر بدم با آدم‌های مختلف بحث کردم.

وقتی توی بحث هستی و داری با حرارت سخنرانی می‌کنی معمولاً حرف‌های قشنگ قشنگی از دهنت در میاد و بعضاً به مذاق طرف مقابل م خوش میاد و تاییدت می‌کنه و کلی حال می‌کنی.

اما امان از اون روزی که قرار باشه خودت به حرف خودت عمل کنی. یک وقت‌هایی اونقدر سخت می‌شه که باروت نمی‌شه.

حضور شما عارضم که همین چندی پیش طی گفتگو و بحثی این دید منفی من به جریانات جاری زندگی و تاثیراتش و این قصه‌ها بود و آخر سر هم چون دیگه کار به جایی رسید که حرف حساب جواب نداشت ما هم قبول کردیم یک کمکی عینک سیاهمون و در بیاریم و اون سبزه رو بزنیم ببینیم دنیا از اون دید چه جوریه.

والله روز اول خوب بود اونقدر‌ها هم سخت به نظر نمی‌اومد. اما از روز دوم عین این آدم الکلی‌ها که پشه پر می‌زنه بهانه دستشون میاد که برن مست کنن، منم هر اتفاقی می‌افناد انگاری لج کرده بودم شیشه‌ی عینکم و دوباره مشکی کنم.

حالا کاری به این ندارم که این منفی و مثبت بینی درسته، چرنده یا هر چی، مهم برای من اینه که اصولاً از اینی که درگیر چیزی بشم بدم میاد. حالا هر چقدر هم دوست داشته‌باشم اون چیز رو. کلاً فلسفه اینه که آمیزاد باید مختار باشه، حالا اگه هم یک عمری یک کاری رو می‌کنه باید از روی انتخاب خودش باشه.

القصه، این هم چالشی شده این روزها که به قول نماینده‌ی اسبق شورای شهر طهران باید با تلاش پرش کنم. هی باید بر خلاف رویه‌ی همیشگیم عوض اینکه راست برم توی شکم مشکل و بگم: مرده‌شورت و ببرن که کار خرابی کردی به زندگیم!!! حالا باید جون بکنم که نه! فدای این همه خیریت که آوردی برام! اصلا من ژنتیکی می‌خواستم که تو بیای فقط یادم نبود! ببینا حالا من دارم چی می‌کشم با این همه تلاش که این جفنگیات و اول ببافم و بعد هم اونقدر خوب برای خودم تکرار کنم که باورم بشه! خدا صبرم بده.

عرت همگی مزید.

Tuesday, April 08, 2008

Back Again

مردیم از بس پست ننوشتیم بابا!!!

هیچکی هم نپرسید خرت به چند، تو که دو روز نیومده ۳ تا پست کردی حالا به کدوم دَرَک واصل شدی!!!

بماند، فعلا که اوضاع رو به راهه و همه چیز در جریان. ایشالله که همه خیرهاش پیش میاد و بقیه‌اش هم به جهنم.

اما از کرامات بلاد شرق همین بس که قاعده و قانون ارزش کشک نسابیده(حالا باز اون آقاهه میاد می‌گه این غاط بود شب ۱۰ دفعه از رو درستش بنویس) رو هم نداره. شب می‌خوابی و صبح پا میشی میبینی خدا بده برکت دنیا زیر و زبر شده. آقا ما اومدیم یک معامله کنیم، اگر کار رو ۳ روز قبل تموم کرده خلاص گذاشتیم خیر سرمون سر فرصت هیچی دیگه، حالا خریدار راضی، فروشنده راضی، آفتابه‌دار مسجد شاه برامون هفت‌تیر کشید و معامله رو به هم زد.

بماند که قطعیاً خیریتی در جریان بوده و اینا ولی این از اهمیت این واقعیت که ثبات قوانین در کشورهای این‌ور دنیا از صلابت منار جنبون خودمون هم کمتره، کم نمی‌کنه.

بنابراین نتیجه‌ی اخلاقی داستان اینه که سحرخیز باش تا کامروا باشی.

عزت همگی مزید