Saturday, May 24, 2003

پرنده نوشت


غيبت هام بالا رفته حسابي نه؟ آخه اين روزها اينقدر خوش ميگذره که ياد ميره بيام بنويسم... جاي شما خالي نباشه خيلي همه چيز به هم ريخته و در هم برهم شده...
ميدونين وقتي ميبيني چيزهايي که داشتي رو داري يکي يکي از دست ميدي... وقتي ميدوني چرا خيليهاش رو از دست دادي ولي باز بابتشون غصه ميخوري... قلبت درد ميگيره...
کاش پريدن رو همه دوست داشتن نه؟ پرواز کردن توي خون بعضيا هست... ولي خيليها هم ترس از ارتفاع دارن...
چرا آدم هميشه بهترين چيزهايي رو که داره دوست داره جور ديگه اي باشن؟ چرا هيچوقت اونيکه بايد نيست و چرا آخرش همون ميشه که از اول ميدونستي؟
خدا تو ميدوني چرا؟ دلم ابر داره... چشمام رو مه گرفته... روي پرهام شبنم نشسته و سنگينشون کرده... ميخوام بپرم... ميگي ميتونم؟
هوا چرا دوباره آفتابي نميشه؟ باد تند رو چرا نميشه مهار کرد؟ همه چيز در حال رفت و آمده... سکون زندگي رو دلم آرزو ميکنه... و خدا آروزها رو بر آورده ميکنه...
وقت کوچ کردن نزديک ميشه... کي نوبت به من ميرسه؟ خيلي ساله از زيرش شونه خالي کردم ولي اينبار من هم دلم رو به سفر ميسپرم... سخت ترين کار دنيا رفتن از شهر آرزوهاست ولي وقتي آرزوها رنگ نداشته باشن شهر آرزوها پرنده رو کم نداره...
دلم آواز ميخواد... بلند و از ته دل... با يک همصدا... صدايي که ضعف صداي پرنده رو بپوشونه... دلم ميخواد پشت شاخه ي کلفت يک درخت تمام ترسهام رو خالي کنم... اونوقت ميام بيرون و دوباره آواز ميخونم... به بلنديه صداي فرشته ها... صدايي اونقدر بلند که هيچ گوشي اونو نشنوه... ولي صدام بهش ميرسه... کسي که بايد بشنوه... کسي که هميشه ميشنوه... کسي که گوشش توي دل پرنده است...
و اونوقت ديگه از رعد و برق صداي گلوله نميترسم... سينم مهربونه تمام شکارچي ها ميشه... و منتظر شليکها ميمونه... ميخوان بزنن... آي سينه داريم... سينه ي پر از فرياد... سينه ي سرخ... بزن و ببر... آتيش زده به مالش... بدو تا هنوز چيزي ازش مونده...
آخ که چقدر حرف دارم هنوز... چرا تو باهام حرف نميزني؟ باز هم بايد صبر کنم؟ اينبار خودم شمارت رو ميگيرم...
و دوباره پرنده برات مينويسم... هر کس فهميد جايزش يک گلوله مجاني به سينه ي پرنده...

Tuesday, May 20, 2003

اعتراضيه

اين هم از روزگار ما توي اين مملکت. هر دم از اين باغ بري ميرسد... بابا ديگه سانسور اينترنتي؟ خدا خفتون کنه؟ آخه آدم چي بگه؟
از او نطرف ادعا ميکنن که کابل کشيه خط فيبر نوري کردن، که هيچ استفاده اي غير از افزايش سرعت خطوط اينترنت نداره و از طرف ديگه هر روز يک بامبولي سر ISP ها و Filterها در ميارن...
آدمها رو بابت حرف زدن توي ايتنرنت بازداشت ميکنن... خلاصه توي اينترنت هم کم کم بايد فقط دنباله پيش بينيه وضع هوا رفت و بس...
اين Blog Server ها هم که گندش رو در آوردن... راه به راه Weblog ميبندن و جريمه ميکنن و خلاصه هزار تا برنامه پياده ميکنن آخرش هم مصاحبه هاي آنچناني ميکنن که ما چنينيم و چنانيم و سرويس يکسان ميديم...
من اصلاً کاري ندارم که اونهايي که Weblog شون بسته ميشه چي مينويسن هر چي ميخواد باشه... اگر سکسه و همه ميرن ميخونن خوب بايد ديد دردشون چيه... حتماً يک مرگ اين ملت هست که اينقدر توي هر سوراخي دنبال اين چيزها ميگردن... اگر، چه ميدونم ضد دين و مذهب و فلان و اينهاست که خوب شما که خيلي ادعا دارين بياين راه حل بدين... Weblog بزنين توش از خودتون دفاع کنين يا اصلاً بزنين حال اونها رو بگيرين... اگر چيزي توي کيسه تون باشه اونجا رو ميشه ديگه... خلاصش اينکه خيلي راحته که يکي بره صورت مساله رو پاک کنه بگه خلاص ولي... ولش کن کسي که گوش نميده... براي چي انگشتهاي خودم و سر شما رو درد بيارم ها؟ آخرش هيچي... ميان ميبندن و به ريش همه ميخندن... اونهمه روزنامه و مجله رو درب و داغون کردن کسي صداش در نيومد اين که جاي خود دارد...
من از همين جا اعلام ميکنم که هر کس ميخواد هر چيزي بنويسه بره يک جايي مثل اين Blogspot پيدا کنه که لااقل فقط بتونن هکش کنن نه چيزه ديگه...
به نشانه ي اعتراض هم اين link رو ميگذارم ولي کسايي که خوششون نمياد بخصوص خانومها نرن ببينن بعداً بهم بد و بيراه بگن... از ما گفتن بود حالا خود دانيد...