در کلاس..
و امروز ما به دانشگاه شديم پس از مدتها... و تعجب ننماييد که کلاس جمعه بودي و ساعتش هم 8 بودي که خيلي فشار بر ما آوردي هم اين و هم آن و از غمه سحر برخاستن ما بِالکل شب نخسبيديم که چرا؟ و يا پس چي؟ که البت نتيجه تنها خواب آلودگي بود در صبح... و سحرگاهان آنگاه که کلاغان خوانند از خواب برخاستن نموديم و در کلاس شديم چونان خواب آلوده که در راه کاميون ماتيز بديديم و آدميان را شمشاد پنداشتيم و حضرت حق بسي رحم بر ما و بر شمشادها نمود از لحاظ عدم تصادم...
پس در کلاس دخول نموده ديديم اکه هي هيچ بني بشري در آن حضور به هم نرسانده و ما چون باباي مدرسه جهت آب و جارو رسيده ايم و ساعت از 8 هم گذشته پس چرا؟ البت اندک اندک جماعت وارد شدند ليک آنکه نبودي همانا استاد ببودي که البت همچين هم در ابتدا مهم جلوه ننمودي و در انتها هم بهکذا...
و آنگاه که جماعت مجانين در کلاس جمعشان مجتمع شد و هيچ کدامشان کم نشد در حين بحث سياسي بکردند در باب جنگ و پايکوبيه ملت عراق، پس از آن و سوتي هاي تلويزان در همين باب و در آخر هم نتيجه آن بشد که خوب است درخواست از دول امريک و اروپ نماييم که بر ايران شوند و هر چند از ما بکشند ولي بقيه احوالشان بهتر شود... والسلام...
سپس چون بحث فراوان جدي بشده بود چند لطيفه و تيکه از جهاتي به جمع رسيد و فتيله را روشن نمود تا جماعت پسرخاله شوند و گويند آنچه بايد و نبايد که البت بر نسوان بسي گران آيد اين بحث ها که البت حقير را عقيده چنان است که اصولاً خيلي هم بدشان نيايد ولي از باب اينکه نه ما با پسرها شوخي نکنيم و اينکه خيلي شما بي تربيتيد و چنين و چنان خودشان بسي با تربيت نشان دهند و خارج شوند از کلاس هميشه و امروز هم بهکذا... که اين ما را مهم نباشد بلکم بهتر باشد که هرچه خواهيم زان پس بگوييم و کلي خندمان آيد از آن...
اما اين نيز پس از کمي کهنه بشد و برفتيم بر سر آنچه هميشه برويم وقتي خستگي در رسد و آن خواند ترانه بود... چندي سنگين بخوانديم بعد سبک و سپس قري بخوانيم که جو چندي را بگرفت و قر بدادند، قمبيله و ديگران قر ايشان با اطوار جمع بکردند در گوشه ي دامان خويش که حتي جماعت مجانين را در خنده بياورد در انتها هم کسي نوحه بخواند البت با اشعار مقلوب که در آن بي ناموس داخل کرده بودندي ليک بس بامزه و ما به آن هم خنده بکرديم و گروهي شعر را در حين نگارش کردند و کلي هم في المجلس از بحر بکردند و همراهي نمودند با اون...
و آنگاه که گاهِ مفارقت فرا رسيد بحث در بگرفت و جميع راي بدان دادند که اين بسي خوب است که کلاس باشد و استاد نباشد و شاگردان خل باشند و بعضاً چل نيز بهکذا تا در اون حال نمايند به انحاء مختلف و گذران ساعات نمايند از بس که بيکارند شايد و قول بکردند که رقيمه نگارند و افزايش ساعات آن خواستار شوند که خيلي با حال است...
والسلام نامه تمام
آهان اين نيز گوييم و در شويم... عزيزي ما را بگفت که چرا مدتي است در وبلاق خويش عکس تچپاني؟ و ما وي را جواب بکرديم که حوصلمان نميود و سختيمان آيد... و ايشان بگقتند آهان... اما از آنجا که ما خراب رفيق هستيم و چيزهاي ديگر هم هستيم پس زين پس تلاش نماييم عکس در ابتداي مطالب خويش چسباندن نماييم تا دل عزيز بدست آوريم و البت عده اي گويند خويش را شيرين نماييم که البت تر اين است ما اصولاً گوش به حرفهاي عمّال استکبار ندهيم و حرف همان است که گفتمان کرديم در اون چه برسه به خودش...