همش فکر میکنم چرا زندگی اینقدر غیرقابل پیشبینیه؟ چرا دنیا اینقدر بیتوجه به برنامهریزیها و افکار ما پیش میره. دوستی دارم که معتقده زندگی آدم همیشه بازتابی منطقی است از روال تصمیمگیریها در طول زمان. تقکری بسیار عقلگرایانه است که کاملا با روحیات این رفیق ما هم سازگاری داره. اما گاهی واقعا احساس میکنم سوای تمام اختیارات انسان جریانی وجود داره که میتونه همه چیز رو تحتالشعاع خودش قرار بده.
شاید این مساله برای ما ایرانیها بیشتر از بقیهی مردم دنیا قابل لمس باشه. چند روز پیش با کسی صحبت میکردم که دخترش الان شاید 12-13 سالش باشه. ایشون داشت برای من تعریف میکرد که داریم امسال میریم به اون شهر و کشوری که قرار هست دخترم بعد از اتمام تحصیلاتش مدرسهاش به اونجا بره تا سعی کنیم با محیط آشنا بشیم و... یاد خودم و حداقل اطرافیان خودم افتادم. هیچوقت نمیتونستیم و ندیدم کسی با این اطمینان از یک برنامهی طولانی مدت صحبت کنه. همیشه یک فاکتور حالا تا ببینیم چی میشه توی تصمیمات ما وجود داشته. نمیگم تلاش برای هدف نبوده ولی احتمال به نتیجه نرسیدن اهداف بخاطر شرایط محیطی و اجتماعی کاملا احتمال قابل توجهی بوده و هست.
مثلا چند روز پیش خواندم که معافیتهای پزشکی برای سربازی تماما دارن لغو میشن. به درست و غلط بودنش کاری ندارم ولی خوب تصور کنین چند نفر این تغییر توی زندگیشون غوغا به پا میکنه؟ تازه این که عمومیه دیگه تکلیف ما احبای الهی هم که روشن و کاملا نورانیه.
همیشه دلم میخواست زندگی آروم و بدون هیاهویی داشته باشم. روال منتطقی زندگی یک انسان. همچین چیزی رو حداقل در طول 3 سال گذشته تجربه نکردم. اینقدر به این طرف و اونطرف پرتاب شدم که خودم ازش تعجب میکنم. شاید این همه از نتایج تصمیمات خودم در زندگی باشه. نمیدونم!