Wednesday, November 14, 2007

Flowers and Strawberries

از چیزهای عجیبی که خداوندآفریده این خاصیت ارتجاعی دل آدمهاست.

انسان‌ها گاهی دلشان تنگ می‌شود. و گاهی هم بعد از اینکه دلشان تنگ شد دوباره ممکن است گشاد بشود.

این تغییر اندازه بسیاری از اوقات زندگی را برای آدم‌ها سخت می‌کند. مثلاً وقتی دلتان برای چیزی یا کسی تنگ می‌شود همه‌اش می‌خواهید با آن چیز باشید!!! مغز شما هم از این تغییر سایز کاملاً متاثر می‌شود و شما همه‌اش به آن جیز یا کس فکر می‌کنید. آنقدر که ممکن است حتی از کار و زندگی بوفتید.

همه فکر می‌کنند که درمان برای دلی که تنگ شده این است که آن چیزی را که می‌خواهد به او بدهند تا برود حال بکند و از تنگی در بیاید. اما در نزد خداوند و روزگار، چون سیاست این است که به کسی رو ندهیم که پس فردا برایمان شاخ نشود، معمولاً اینطوری نیست. در روزمره، به آدمی که دلش تنگ شده، از آن چیز، آنقدر نمی‌دهند تا ادب شود. بعد همچین که داشت پرتاب به سوی لقاالله می‌شد، یک ذره نشانش می‌دهند که بدبخت فقط از دست نرود. حالا اینکه کی دلشان به حال بدبخت بسوزد و بگویند بس‌اش است بدهیم برود رد کارش دیگر معلوم نیست.

Monday, November 12, 2007

Catch me if you can

بقول خودش، شنیدن بعضی از داستان‌ها حتی اگر شماره‌ی تکرارشون از حساب هم خارج شده‌باشه باز هم دوست‌داشتنیه. بر منکرش هم لعنت. از شما چه پنهون تعریف کردن بعضی داستان‌ها هم، حتی برای چندمین بار خیلی لذت‌بخشه.

لذت از توجه شنونده وقتی داری داستان رو تعریف می‌کنی. لذت چند لحظه سکوت بعد از تموم شدن داستان. و شنیدن این جمله: "چه داستان قشنگی تعریف کردی!"

به همین راحتی ممکنه ساعت‌ها و ساعت‌ها بگذره با طعم شیرین یک قصه. قصه‌ای که طعمش به شیرینیه یک خاطره‌است.

عزت همگی مزید.