Saturday, July 12, 2003

از اونجايی که هر دو ار اين باغ بری ميرسد... بنابراين ما هم بخاطر مشکلاتی که برای counter عزيز سايتمون پيش اومده بود رفتیم جای ديگه يکی ديگه باز کرديم... فعلاً همين تا بعد...

Thursday, July 10, 2003

ما و فيلتر

آقا ما رو هم فيلتر کردن... آخه يکي نيست بگه که اين weblog درپيت ما هم آخه فيلتر کردن داشت؟ ولي نگران نباشين... راه حلش رو دارم... اين کار رو بکنين:
http://anon.free.anonymizer.com/http://esme.blogspot.com
بعله فعلاً همين تا بعداً ببينيم اينها عقلشون ميرسه اين سايت رو باز کنن يا نه...

Monday, July 07, 2003

سلحشوران غيور

زود بنويسم و زود برم... چون ديگه واقعاً تنبل شدم و بايد برم برسم به کارهام... امروز هم که خدا بده برکت تا 9 بيرون و حسابي عرق ريزي... ولش کن اينها رو...
اما ماجراي واشي که پوچ هم براتون يک کميش رو نوشته...
تا حالا اتوبان ديدين؟ تا حالا اتوبان شلوغ ديدين؟ تا حالا اتوباني ديدين که بجاي اسفالت توش آب باشه؟ و اين آب تا بالاي زانوي يک آدم 183 سانتي هم برسه؟ اگر يک همچين چيزي رو ديدين بدونين که اونجا واشي بوده...
آقا برو بچ که چند وقت پيشها رفته بودن اونجا چون خشک سالي و اينا بوده آب تا زير زانوشون بوده ولي امسال حسابي آب بالا اومده بود... جريان رفت و برگشت و محل اين تنگه رو برين اينجا بخونين اما دايي امروز ميخواد داستاني از غيرتمندي مردان اين گروه براتون بگه بس رگ گردني... آمما داستان...
حضور شما عارضم که از اونجايي که من نميفهمم چرا... مدتيه که نسل رجال رو به انقراض گذاشته و جمعيت اين گروه هم سير نزولي داره... گروه ما هم از اين قاعده مستثني نبوده... اون روز هم همين برنامه بود... کلي از دختر خانومهاي محترم با جمع قليلي از آقايون... ما هم براي اينکه به مشکلي بر نخوريم والدين گرامي رو هم برديم که اشکالي پيش نياد... رفتنه همه چيز خوب بود ولي برگشتنه نفهميديم چي شده که يکهو ديدم والدين جلو جلو رفتن و ما مونديم تنها...خوب فرض کنين چيزي طرف 6 تا پسر با 15 تا دختر... ما هم از باب غيرتمندي و اينا چون شير ژيان بلکم پرايد (همون ژيان تحت ويندوز) دور و بر اين جماعت نسوان به مراقبت مشغول که بخيال خودمون دست استکبار رو دور نگهداريم و از اين حرفها...
در همين احوالات که ما داشتيم در کمال صلابت ميومديم پايين ديدم که اندکي جلوتر جمعي از عناصر جواد که خيلي هم عبدالله بودن با اشکالي غريب معرکه گرفتن... از وجنات مبارک بگم براتون که همگي شلوار خانواده... موها قيصري... با عرقگير رکابي... چرک و اينا يک تمپو هم آورده بودن يکيشون هم تنش يک شلوار استرچ کوتاه کرده بود و روم به ديوار ميبخشين ولي پرو پاچه رو هم صفا داده بود و يک سيبل هم براي خودش نقاشي کرده بود اومده بود وسط و شروع کرده بود به نحو چندش آوري قر دادن...
عرض شود که ما رجال وقتي از دور صحنه ي مربوطه رو ديديم يک کمي حواسمون رو جمع کرديم که خداي نکرده پرمون به پر اينها نگيره ولي نميدونم چي شد که يک دفعه يکي اون وسط با صداي لطيفش داد زد واي اينا رو...
بعله... خدمت شما عرض شود که توجه دوستان حالا حسابي به اين جماعت جلب شده بود... ما هم از اونجايي که همه غيور و بلکم خيلي آتيشي بوديم ديديم که اگر دعوا بشه ما که نميتونيم ساکت بمونيم و بايد خلاصه خون ريزي و اينا راه بندازيم و چون خيلي بچه هاي خوبي هستيم و تميزيم، اگر خونريزي بشه و ما لباسمون کثيف بشه چون لباس اضافه نداريم عوض کنيم مامانمون دعوامون ميکنه پس به اين نتيجه رسيديم که چرا حمله؟ بياين وحدت بکنيم به هم... و بلافاصله انجمن شور رجال غيور تشکيل و نتيجه ي مباحثه به شرح زير اعلام گرديد...
1- الفرار... 2- نشد واسا تا برن بعد بريم... 3- اگر نشد بادا باد هر کس هواي يکي دوتا از خانومها رو داشته باشه و خلاصه يکي براي همه و يکي براي همه...
و به اين ترتيب موضع استراتژيک جمع مشخص شد... و نقشه ها يکي پس از ديگري با عنايت خداوندي با شکست کامل اجرا شد الا نقشه ي سوم... که در کمال جسارت و شجاعت به انجام رسيد و البت خدا اين سيلاب رو بيامرزه که به ما اين امکان رو داد که هر چي حضرات گفتن بگيم نشنيديم و با غيرتمندي نساء تحت اشراف رو به سلامت به ميني بوس مقصود هدايت کنيم و بعد در اجتماعي خدا رو بابت حفظ آبروي رجال بسي شکر کنيم...
خوب اين هم از داستان ما بود... البته پياز داغش زياد بود ولي خدا خيلي کمک کرد... اگر طوري ميشد ممکن بود اتفاق بدي بيوفته... بنابراين به همه توصيه ميکنم اگر ميرين واشي حتما والدين به مقدار کافي همراه داشته باشين... دوم اگر ندارين سعي کنين وسط هفته برين... سوم اگُر هيچکدوم رو ندارين زياد خودتون رو غيرتي نشون ندين چون خيلي بهتره اونطوري خانومها تکليف خودشون بهتر ميدونن و ميتونن بهتر از خودشون دفاع کنن...
چهارم هم اينکه اگر تا حالاواشي نرفتين حتماً يک سري بزنين که خيلي خوش ميگذره...
فعلاً آديوس آميگوز...