Friday, September 07, 2007

Welcome Aboard

خوبه که هنوز می‌بینم بعضی از بچه‌‌ها دارن وبلاگ‌نویس می‌شن.

یادم میاد اوایل که وبلاگ مد شده بود!!! بچه معرف‌های وبلاگ رو تقریباً کسی نبود که نشناسه!!! قرار‌های وبلاگی و دسته و باند بود که ریخته بود توی این جریان.

به مرور زمان اما، مثل تمام موارد دیگه، یواش یواش تب کاذب جریان خوابید و فقط اونهایی که واقعاً اینکاره بودند موندگار شدن. یک عده‌ای هم بخاطر اینکه به ارزش رسانه‌ای بالای وبلاگ پی‌برده بودند با اطلاع و برنامه‌ی مشخص وارد شدن و جایی برای خودشون دست و پا کردن.

و فقط یک تعداد معدودی مثل من، که وبلاگ براشون مثل اتاق امن می‌مونه، برای دل خودشون می‌نویسن.

به هر حال پست ایندفعه تقدیم با عمو شهرام وبلاگ‌نویس تازه. عمو شهرام خوش‌ اومدی!!!

Tuesday, September 04, 2007

You never close your eyes anymore when I kiss your lips

آقا شور می‌زنه مثل چی!!! نه به اون صبح که گفتم امروز بریم با روحیه و اینا، نه به حالا. خدا بخیر کنه.

نمی‌دونم برای چی از همون صبح این ضرب‌المثله افتاده تو ذهنم: ما سه تن کردیم کار خویش را! نوبت توست بجنبان ریش را!

بعد از این همه سال دوباره کار کردن با نوجونها باید کار سختی باشه! اونم اینجا که با فرهنگ و اجتماع و روابط بچه‌هاش با هم آشنایی زیادی ندارم. فقط به این امیدم که خودش کمک می‌کنه!

شوخی شوخی ۴ روز دیگه نمایشگاه شروع می‌شه و باید از صبح برم اونجا! خوبیش اینه ۴ روز بیشتر نیست. امیدوارم تجربه‌ی قشنگی باشه و البته نتیجه‌ی خوبی هم داشته‌باشه.

Sunday, September 02, 2007

Too Good To True

شده یک وقتهایی فکر کنین یک چیزی خیلی بهتر از اونه که بتونه واقعی باشه؟

شده که مدتی توی یک جریان قرار بگیرین، باهاش همینطوری پیش برین. بعد یک روز درست انگار که بال در آورده باشین و پرواز کرده‌باشین، اوج بگیرین و همه چیز رو از دور تماشا کنین؟

اونوقته که انگار خیلی از ابعاد موضوع که براتون معلوم نبوده شروع به واضح شدن می‌کنه! بعد یک دفعه متوجه می‌شین که اوه جریان یک جورایی خیلی جدی و بزرگه!!! اونوقت یکی از ابروهاتون رو می‌دین بالا و می‌گین دَمَم گرم؛ من اینهمه کار کردم؟

حالا این جریان هم یک جنبه‌ی خوب داره هم یک جنبه‌ی ترسناک. جنبه‌ خوبش اینه که می‌گی ای‌ والله به من با این همه توانایی که عمراً فکر نمی‌کردم داشته باشم! بعد هم درست مثل نگهداشتن تمام چیزهایی با ارزش، پیش خودت فکر می‌کنی، اگه یک دفعه زبونت لال خراب بشه چی؟ اونوقتم ترس تمام وجودترو می‌گیره، همچین که تمام خوشی زهرمارت می‌شه!

تمام این احوالات هم با دیدن یک عکس بهم دست داد!!! که براتون نمی‌گذارم ولی یک جای مطمئن saveش می‌کنم برای وقتش.