Friday, March 28, 2003

حيف

باز هم غيبت. داشتم روي Template کار ميکردم. يکي از ساده ترينها رو درست کردم ولي اون هم publish نشد. جالب اينجاست که توي يک weblog ديگه که براي تست دارم خيلي خوب جواب ميده. و از اون هم عجيب تر اينکه بدون هيچ error خاصي فقط publish نميشه. دوتا ايده به ذهنم رسيد. يکي اينکه ممکنه ويروسي شده باشه و ديگه اينکه Hack شده باشم. که دومي خيلي بعيده چون کي مياد weblog من رو Hack کنه؟ در هر صورت فعلاً از کساني که ميان اينجا خواهش ميکنم که من رو راهنمايي کنن. البته دو تا راه حل به ذهنم رسيده، اولش اينکه با وجود همين template مشکل دار به نوشتن همينجا ادامه بدم و يا اينکه پرنده رو منتقل کنم به يک آدرس جديد. در اين دو مورد هم اگر هر کس نظري داره لطف کنه با من در ميون بگذاره. ميخواستم يک بخشه جدا براي اين مطلب ايجاد کنم ولي نميشه.
اما حرف امروز اينکه بياين دعا کنيم تمام کساني که رفتن مسافرت سالم برن و سالم برگردن، همين.

Tuesday, March 25, 2003

تويي

امروز يک دوست برام يک mail فرستاده بود حاوي يک دوبيتي از "مولانا" که من خيلي دوستش دارم. دلم خواست که بنويسم همه بخونن.

اندر دل من، مها، دل افروز تويي
ياران هستند ليک دلسوز تويي
شادند جهانيان به نوروز و به عيد
عيد من و نوروز من امروز تويي

خوشتون اومد؟ از "کيا" تشکر کنين که اين دوبيتي رو برام فرستاد و بعدش هم از مولانا که اگر اين شعر رو نميگقت توي mail هاي "کيا" چيزي غير از "ژيان" نميتونستيم ببينيم و طبعاً شعري هم نداشتيم که update کنيم.
راستي يک چند نفري هم هستن که من بايد حسابي ازشون گله کنم. اول اون رهگذر که من بخاطر تنبيه اول mail ش رو برداشتم که ظاهراً جدي نگرفت و حالا هم جداً ميگم اگر مطلبت رو تا فردا نفرستي پس کي ميخواي بفرستي؟ بعد هم از مسئولين قرعه کشيه ufea با اين قرعه کشيشون. ميخواستين Manchester رو حذف کنين پس چرا حمله؟ و از اون بدتر Real Madrid؟ خوب ميگفتين شرکت نکن. پس از همينجا جيک جيک بلند خود را بگوش خائنين و استکبار ميرسانم و من رفتم و تا نيومدم هيچ کس حرف نزنه فقط comment بگذاره. خدافظ.

Sunday, March 23, 2003

يک شب ديگه

آخيش بالاخره همه چيز داره رو به راه ميشه. فکر کنم همه اينو شنيدين که ميگن، زپلشک آيد و زن زايد و مهمان عزيزي برسد. اين همون برنامه ي پرنده بوده در اين چند وقته. عيد که شده. کار بنايي هم که هنوز برقراره، هزار تا کاره نکرده هم روي هم تل انبار شده، آخرش هم اين کامپيوتر که حسابي قاطي کرده بود. بالاخره امروز مجبور شدم که windows هاش رو عوض کنم. خدا ميدونه که از ساعت 3 تا حالا دارم روش کار ميکنم. خود ريختن دو تا windows يک طرف، ريختن نرم افزارهاش يک طرف. هر چقدر ميريزي ميبيني باز هم هست. خلاصه کلي ما رو گرفتار کرده. امشب تونستم Internet رو راه بندازم تا ببينم کي ميتونم تمومش کنم.
امّا حرفهاي امشب. عيد اومد. با تموم قشنگيهاش، با تمومه تازگيهاش، با کلي شاد و خنده. ولي چه فايده داره وقتي شما اونجايي که دلتون ميخواد نباشين؟ وقتي تمام اون چيزهايي رو که توي طول روز ميخواين پشت کارهاي سرد و بيروح قايم کنين شبها سراغتون ميان؟
نميدونم شايد دل پرنده زيادي نازک باشه ولي هر چي که هست توي اين روزهاي قشنگ حتي نسيمش هم ميتونه پرده ي نازک اين قلب کوچيک رو اذيت کنه. وقتي که شب پرنده توش هزار تا اتفاق ميوفته و روزش بي رنگتر از تمام روزهاي ديگه ي ساله، وقتي عدد و رقمهاي توي ذهنش براش پر معني تر از هر حرف و صحبتيه، ديگه چه فرقي ميکنه که عيد باشه يا نباشه؟
تنها چيزي که توي اين بين ميتونه پرنده رو تسکين بده اينه که بدونه داره بهش خوش ميگذره. تازه اگر پرنده بذاره.
شب همتون بخير.