Friday, May 30, 2003

هر چي خدا بخواد

ناراحتي ها هميشه توي زندگي ما آدمها بودن و هستن... حالا براي يکي بيشتر و براي يکي ديگه کمتر... "جام مي و خون دل هر يک به کسي دادند در دايره ي قسمت اوضاع چنين باشد" سهم هر کس هر چي باشه بايد شکر کرد.
من چند وقت از ناراحتي هام براتون نوشتم. شما هم خوندين و با من هم دردي کردين. از همگي ممنونم. خوب بعد از چند وقت ميخوام امروز يک کمي با هم شوخي کنيم.
اول دو سه تا جک بگم که از يکي از رفقا شنيدم که در امر جکهاي تک خطي استاده... خواهشاً کسي به خودش نگيره:
1- ترکه مهم ميشه... توي امتحان مياد
2- حالا همسايه اش مهم ميشه... زيرش خط ميکشه
3- ترکه توي پاش ميخ ميره... در مياره ميبينه خون اومد... دوباره ميگذاره سر جاش

باز هم بود ولي يک کم بي تربيتيه. نمينويسم... هر کس خواست بگه براش در گوشي بگم. چند تا خبر هم بدم يکي اينکه "رهگذر" هم بالاخره يک جا نشين شد و weblog براي خودش باز کرد. براش آرزوي موفقيت ميکنم. راستي ميدونستين "رهگذر" تازگي عمو شده؟ بگين ماشاءالله... اون هم چه عمويي... خدا حفظش کنه هم برادر زاده و هم عمو رو با هم. به زودي هم لينکش رو اين بقل ميگذارم... از همينجا هم بهش ميگم که در لونه ي ما هميشه به روي رهگذر باز بوده و هست.
چند تا link ديگه هم هست که بايد جاشون بدم ببينم چي ميشه. اما قبل از اون يک دو تا Link همينطوري براي خنده ميگذارم برين ببينين لذت ببرين... اول برين اينجا... بعد اينجا... آخرش هم اينجا...
ولي بچه ها ازتون خواهش ميکنم که دعا رو فراموش نکنين باشه؟ مرسي...

Wednesday, May 28, 2003

غصه

از همه چي بد تر چيه؟ اينکه آدم عزيزش رو سلامت نبينه... دلم خيلي تنگه... براي روزهاي خوب... براي روزهاي خنده براي روزهاي پرواز... دلم تنگه براي لبخند براي کنار خوشي نشستن و با امروز صفا کردن... دلم تنگه براي بيخيالي براي شادابي... دلم تنگه براي قشنگي براي سبزي براي با هم بودن... دلم تنگه براي شاخه ي سرو... دلم تنگه براي ديدم ماهيخوار عاشق ماهي...
آخ کيه که کمکم کنه؟ خدا؟ اگه بود که نبايد ميگذاشت اينطوري بشه... حداقل نه حالا... دلم تنگه براي نفس گرم... دلم تنگه براي قلب آبي...
کيه که به دادم برسه؟ خدا؟ اگه بود که صداي دلم رو شنيده بود... اون که ميدونست من بيشتر از از دست دادن تمام خوبيهاي زندگيم از چي ميترسم... اونکه ميدونست... اونکه ميدونست... اونکه ميدونست...
بچه ها... خيلي چيزها توي دلم هست که ميخوام براتون بنويسم... يک خواهش ازتون دارم... کسايي که اينجا رو ميخونين و من رو ميشناسين... حرفهاي اينجا رو همينجا بگذارين بمونه... اينها غم و غصه هاي منه... چيزهايي که نميتونم بگم رو مينويسم براي همين هم اينجا هستم...
ازتون ميخوام دعا کنين... اگر دعا کنيم حتماً ميشه مگه نه؟ شايد تا حالا نشده باشه ولي اينبار حتماً ميشه... کاش فقط اينبار بشه... دعا کنين بخاطر سلامتي...
گريه هاي هيچ قلبي رو نميشه نوشت... بغض هاي هيچ گلويي رو نميشه کشيد... و سوختن هيچ جگري رو نميشه حساب کرد... خدا نکنه يک تار مويي از سر هيچ عزيزي کم بشه... خدا نکنه... خدا با توام شنيدي؟ بهم نشون بده که شنيدي... نخواستي هم نشون نده... من کيم؟ ولي دلم مال تو... جونم مال تو... تو هم که ميدوني من چي ميخوام... امّا اينها همش حرفه... هرچي تو بخواي همونه... تا حالا هر چي دادي شکرت... اين هم شکرت... ما ميسازيم... ولي آخه چرا از خوبش شروع کردي و يکي يکي گرفتي بي انصاف؟
باشه.. هر چي بيشتر بنويسم بدتر ميشه... حرف همونه که گفتم... دعا کنين... همين...