Thursday, November 01, 2007

Simple Pleasures

عادت به لذت بردن از چیزهای کوچیک شاید بهترین موهبت درزندگی باشه.

لذت بردن از روشنایی شمع توی تاریکی یک اتاق خالی.
لذت از خوردن گوجه‌ و فلفل کبابی که روی اجاق توی آشپرخونه درست شده.
لذتِ خوردن بستنی بعد از یک روز کار.
خریدن یک
Docking station برای لپ‌تاپ و دور انداختن جعبه‌ی کارت گرافیکی که تا حالا ازش استفاده می‌کردی.
روشن موندن
webcam برای حتی فقط چند دقیقه بیشتر. و الی آخر...

یک وقتهایی می‌شه حتی توی سخت‌ترین شرایط هم چیزی برای لزت بردن پیدا کرد. بیشتر موقع‌ها کار سختیه ولی اگر کسی بتونه این کار رو انجام بده همه چیز خیلی شیرین‌تر و راحت‌تر می‌گذره.

Wednesday, October 31, 2007

Temptation


این عکس رو ایندفعه که رفتم ایران از لابلای آلبوم‌ها پیدا کردم. چند تا نکته در مورد این عکس هست که می‌خوام اینجا بگم:

۱ – از عکاس محترم آقای صفا خان شهیدی کمال تشکر رو داریم.

۲ – از خانواده‌ی محترم شهیدی بخاطر ضرر به اموال و فرو ریختن قاب تابلوی مبارکشون بسیار عذرخواهی می‌کنیم.

امّا گذشته از این چیزهاش، نکته‌های دیگه‌ای هم توی این عکس قابل تعمل هستند.

۱ – الان این ۴ نفر در سه کشور مختلف ساکن هستند و اخیر‌ترین ارتباط نزدیک (منظورم غیر از تلفن و اینترنت و اینهاست) به قریب به ۴ ماه گذشته بر می‌گرده که برای دو تا رفیق که مثلاً توی یک کشور هم هستند یک کمی زیادیه به نظرم.

۲ – این عکس توی یک کلاسی گرفته‌شد که با وجود اینکه همه ما شاید ازش شکایت می‌کردیم ولی بهترین کلاسی بود که من شرکت کردم. و این امر خودش مسبب بروز نکته‌ی بعدی می‌شه.

۳ – فکر نمی‌کردم هیچ‌وقت این جمله رو بگم ولی بخاطر نکته‌ی بالا و اینکه من آدم خیلی با انصافی هستم باید عنوان کنم: شکیب جان بابت اون کلاس ازت متشکرم.

به هر حال حتی اگر تمام نکات بالا برای شما بی‌معنی و خسته‌کننده‌است، با توجه به اینکه تمام عناصر این عکس بسیار هنری، سوژه‌ها زیبا و فریبنده و رنگ‌های موجود هم همگی بسیار چشم‌نواز هستند می‌تونین این عکس رو بزرگ کنین و از دیدنش لذت ببرین.

عزت مزید


Sunday, October 28, 2007

And the Course Begin

بگو فقط منو دوست داری! فقط و فقط منو. بگو به هیچ‌کس دیگه‌ای جز من نگاه نمی‌کنی! بگو چشمات فقط و فقط من رو خواهند دید و نه هیچ‌چیزه دیگه‌ای رو. بگو قلبت فقط و فقط برای منه و بس. بگو که اینقدر من توی قلبت نشستم که دیگه جایی برای نفس کشیدن هم توش نیست.

آیا اینا حرفاهای خوب و رمانتیکی هستن؟ یا اینکه توهین به شعور و تجاوز به حریم طرف مقابلند؟ آیا این جملات رسا و شفاف مثل قلبی که ازش نشات گرفتن، هستن؟ یا سرشار از مفاهیم و احساساتی هستن که اسیر کلمات و ترکیبات نارسا و نامفهوم شدن؟

برداشت از این حرفها احتیاج به آگاهی از خیلی معیارها داره که در بسیاری از موارد دسترسی به اون آگاهی اگر کار محالی نباشه کار بسیار مشکلیه. اولین و مهمترین این آگاهی‌ها شناخت از خصوصیات اخلاقی و مرز و محدوده‌های ذهنی کسی هست که این جملات رو می‌گه.

شخصاً نمی‌تونم قبول کنم که هر کسی که این جملات رو بیان می‌کنه قطعاً مقصودش یکسان با نفر بعدیه. به نظرم محدوده‌های اخلاقی، فرهنگی و تربیتی یک انسان، خیلی توی معانی این جملات می‌تونه تاثیر داشته‌‌باشه.

برای یک نفر می‌تونه مفهوم اینکه "به هیچ‌کس دیگه‌ای نگاه نمی‌کنی" در حد معانی لغوی کلمات تشکیل دهنده‌ی جمله باشه. ولی برای نفر بعد التماسی برای خاص کردن رابطه باشه، حالا در هر حدی که هست. یک جورهایی یعنی: "این طوری که به من نگاه می‌کنی به کس دیگه‌ای نگاه نکنی." و قص الی هذا.

به هر حال تنها نتیجه‌ای که من تونستم برای خودم از توی این افکار متشتت دست و پا کنم اینه که: گفتن این جملات ریسک بزرگیه. بهتره تنها وقتی به زبون بیاریشون که بدونی : ۱- پذیرفته می‌شن . ۲- اونقدر طرف مقابل شناخت نسبت به تو داره که دقیقاً همون مفهومی رو که باید از این جملات برداشت می‌کنه.