نميدونم
خوب يک کمي سرم خلوت شد ميتونم بنويسم. خوب مطلب براي نوشتن زياد هست ولي نميدونم از کدوم بگم. خوب بگذاريد يک کم فکر کنم..........
راستي از تمام کساني که بهم دلداري دادن و نظرشون رو راجع به template جديد دادن ممنون. بعدش هم ما امروز account اينترنتمون تموم ميشه. نميدونم کي دوباره بگيريم بنابراين ممکنه يک چند روزي نباشم. پس تا اون موقع. تازشم اين عکس دوم ربط خاصي به موضوع نداشت ولي من خوشم اومد. پس گذاشتمش همين.
اما اين رو گوش کنيد:
هميشه هست حتي اگر خودش ندونه. هميشه... جلوي چشمم. توي تمام لحظه هاي روز و شب. نه نور خورشيد باعث محو شدنه تصويرش ميشه نه شب ميتونه روش عکسش سايه بندازه. اصلاً چرا عکس... بيشتر از عکس... امّا لغتي براش پيدا نميشه...
هميشه پيشمه انگار... يک جايي همين نزديکي. احساسي به پهناي دنياي کوچيک پرنده اينو بهم ميگه... و دلم هميشه توي همين احساسه که پرواز ميکنه.
هميشه نزديک به من... پشت سايه ي نگاهِ توي چشمام... و گاهي خيلي عجيب توي چيزهايي که هرگز توجهي بهشون نکرده بودم. توي الفظ نزديکام... توي رنگهاي اطرافم... خدايا چقدر دوست داشتنيه همه چيز اين وقتها... با چنان لذتي به همش نگاه ميکني که همه دلها به حالت غبطه ميخورن...
هميشه همونه که اون ميگه... And you should always give up. چون تمامش پيش خودشه... دست تو خالي و تمام Aceها مال اونه. خدا هم نزديکشه... اون هميشه پيش قلبهاي صافه... براي همينه که خواسته هاي نگفته اش هم بر آورده ميشه...
تمامش قشنگه مگه نه؟ زيبا و دوست داشتني مثل دونه هاي درشت برف... و لذيذ و بياد موندني مثل شکلات تلخ (شما دوست دارين؟)... حالا با اين حال و هوا کي ميتونه دوام بياره؟ کيه که خودش بمونه؟ کيه که ديونه نشه؟ کيه که بچه نشه؟
خوش باشين و خندان