Friday, May 26, 2006

امتحانات هم بالاخره تموم شد. اونقدر هم که فکر می‌کردم خوشحال نشدم. بماند که دلم هم نمی‌خواد دوباره امتحان بدم ولی خوب روزا دیگه فرقی نخواهند داشت.

چند چیز هم مزید بر علت بود در رفتن حال بنده در قوطی. اول اینکه در امتحان آخری به طرز ناجوانمردانه‌ای با کمبود وقت مواجه شدم بنابراین خیلی راضی نیستم. دوم اینکه سفر برنامه‌ریزی شده به لندن به علت عدم موافقت دخترخاله‌ی محترم و آقاشون به دلایلی کنسل شد و فقط خرج بلیط خریداری شده و داغ یک عوض کردن آب و هوا به دل اینجانب بماند. سوم امروز نامه‌ای با محتوای ناخوشایند از دانشگاه دریافت شد که به جهت رفع مشکل جدید که می‌تواند کمی تا قسمتی شوخی شوخی جدی بشود باید تا سه‌شنبه صبر کنم که یک هوا آخر هفته‌ رو به گند می‌کشد.

اما از این حرفا گذشته چند روز پیش نامه‌ای از طرف یک رفیق داشتم که شاید با تغییراتی بعداً در اینجا بگذارمش. ولی اصل مطلب اینکه خیلی تحت تاثیر قرارا گرفتم. الآن 3 روزی هست که می‌خوام جوابش رو بدم ولی نمی‌تونم. واقعاً چیزی نمی‌شه بگی. برای همین تصمیم گرفتم یک مختصری جواب اینجا بهش بدم.

رفیق شفیق و یار قدیمی. نامه‌ی پر احساس و روشنت که در تلائلو آیینه‌ی صاف قلب تلائلو ایمان و توکل محض را پرده‌ی آسمان می‌نمود، سبب رقت قلب، رهایی اندیشه و تسکین روح شد.

بگویم که هر آنچه در سفره‌ی دل مسافر است حق است و حق را به حقیقت عین دیده‌ام. اکسیری که در بوطه‌ی امتحانِ داغ به وجودمان اجین کرده‌اند را اینجا اعتباری نیست. زنگار روزمره بسیار خورنده‌تر است از آنچه می‌شناختیم.

ولی آنچه به صرف محبت بی‌دریغ منت جان کردی را قابل نیستم. همه گوشه گوشه‌ی ظرایف توصیفت تنها شرم جان و عرق سرد بر پیشانیست، که محبوب مشترکمان گواه دل هر عامل است و ستار هر کاذب. روزهایی که گذشت و وقایع ایام نه چندان بعید هر آنچه بود قابل این نشان نبود.

به گواه دل بسیار گفتار در این حادثه نهفته که بازگویی مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. داشتن دل همچو تو پاک و توکلی چونان کوهستانیت را آرزوست. دل مملو است و زبان قاصر.

زنده باشی و آیینه‌ای.

Thursday, May 25, 2006

بالاخره

بالاخره پسورد اینجا یادم اومد.
هنوز نمی‌دونم چرا دوباره اومدم. فقط می‌تونم بگم که:" A man does everything to keep his mind accupied in preson."
شاید این تنها دلیل منطقی برگشتنم باشه. نمی‌دونم چقدر می‌نویسم. نمی‌دونم تا کی می‌نویسم. فقط می‌دونم که برگشتم. خوش اومدم.
اما اصل مطلب اینکه من فردا امتحان دارم. الان هم ساعت 1:30 صبحه. فکر هم نکنین که داشتم درس می‌خوندم تنها کاری که نمی‌کردم درس خوندن بوده.
خدا آخر عاقبتمونو فردا بخیر کنه.