زندگیه مشترک اصلا اون طور که فکر میکردم نیست. توضیحش سخته ولی هر روزش برای خودش شیرینه.
بخصوص اگر تمام اتفاقات بیشتر شبیه فیلم سینمایی باشه. از اون فیلم هندیها با رقص و آوازش. یعنی میدونی یک طورایی اینقدر همه چیز عجیب و غریب درست شد که هنوز یک وقتایی نمیتونم باورش کنم. البته این اصلاً چیز بدی نیست. خیلی هم خوبه بخاطر اینکه هر دفعه که یادم مییاد یک احساس خوبی بهم دست میده.
خوب طبق معمول همهی زندگی هیچ کاری هم که نمیشه راحت انجام بشه. این کار هم خیلی پیچ و خم داشت تا آخر به اینجا رسید. بماند که تازه اولشه و تا اینکه زندگی جا بیوفته راه زیاده.
وقتی دو نفری همدیگه رو بشناسن این خوبی رو داره که کنار هم بودن براشون راحت میشه. البته بگم این مدل زن و شوهری کجا و بچهها با هم بریم سینما بعدم شام بخوریم کجا. ولی من که از این جریان کاملاً راضی هستم. چون از اول احتیاجی نبود که خودم و حالا بخوام نشون بدم یا چیزی. همه من و میشناختن و من هم میتونستم خودم باشم.
نکتهی بعدی اینه که با وجود تمام شناخت بعد از اینکه با آدمی زندگی میکنی یک وجوه عجیبی از هم دیگه کشف میکنین که به هیچ عنوان امکان نداشته یک طور دیگهای بهش میرسیدین. اخلاقها، منشها و باورهای آدمها توی این جریان زندگی به طرز عجیبی برای هر دو طرف روشن میشه و اینجاست که دو نفر یک پله توی شناخت هم جلو میرن.
خوب فعلاً نطق کافیه. ایشالله یک وقتی حوصله داشتم از جریانات عروسی و قبل و بعدش مینویسم. البته هنوز مطمئن نیستم شایدم تصمیم گرفتم که این خاطرات و برای خودم نگهدارم. نمیدونم.
عزت همگی مزید.
بخصوص اگر تمام اتفاقات بیشتر شبیه فیلم سینمایی باشه. از اون فیلم هندیها با رقص و آوازش. یعنی میدونی یک طورایی اینقدر همه چیز عجیب و غریب درست شد که هنوز یک وقتایی نمیتونم باورش کنم. البته این اصلاً چیز بدی نیست. خیلی هم خوبه بخاطر اینکه هر دفعه که یادم مییاد یک احساس خوبی بهم دست میده.
خوب طبق معمول همهی زندگی هیچ کاری هم که نمیشه راحت انجام بشه. این کار هم خیلی پیچ و خم داشت تا آخر به اینجا رسید. بماند که تازه اولشه و تا اینکه زندگی جا بیوفته راه زیاده.
وقتی دو نفری همدیگه رو بشناسن این خوبی رو داره که کنار هم بودن براشون راحت میشه. البته بگم این مدل زن و شوهری کجا و بچهها با هم بریم سینما بعدم شام بخوریم کجا. ولی من که از این جریان کاملاً راضی هستم. چون از اول احتیاجی نبود که خودم و حالا بخوام نشون بدم یا چیزی. همه من و میشناختن و من هم میتونستم خودم باشم.
نکتهی بعدی اینه که با وجود تمام شناخت بعد از اینکه با آدمی زندگی میکنی یک وجوه عجیبی از هم دیگه کشف میکنین که به هیچ عنوان امکان نداشته یک طور دیگهای بهش میرسیدین. اخلاقها، منشها و باورهای آدمها توی این جریان زندگی به طرز عجیبی برای هر دو طرف روشن میشه و اینجاست که دو نفر یک پله توی شناخت هم جلو میرن.
خوب فعلاً نطق کافیه. ایشالله یک وقتی حوصله داشتم از جریانات عروسی و قبل و بعدش مینویسم. البته هنوز مطمئن نیستم شایدم تصمیم گرفتم که این خاطرات و برای خودم نگهدارم. نمیدونم.
عزت همگی مزید.
No comments:
Post a Comment