Wednesday, August 01, 2007

To Hell With Choice


اصرار زیادی اصلا کار خوبی نیست. ولی خوب خیلی وقت‌ها شاید بخاطر اینکه نمی‌خوای باور کنی که چاره‌ای جز تسلیم نداری، یا اینکه نمی‌تونی قبول کنی که بابا همینه که هست، بی‌خودی روی بعضی چیزا اصرار می‌کنی یا برای رسیدن و عملی کردن یک کارایی هی دست و پا می‌زنی.

حالا به این خداهای اعتماد به نفس و این آدم‌های انرژی منفی مثبتی اگه بگی جواب می‌دن که نه من هدف دارم براش تلاش می‌کنم دادار دوودوور وقتی بگی یه چیزی نمی‌شه حتماً هم نمی‌شه اگه بگی می‌شه اونوقت میشه!!!

منم می‌گم ول کن این حرفها رو بریز دور بابا! آدمیزاد تا یک جاهایی اختیار داره، بقیه‌اش هم بسته به عوامل دیگه‌ای هست که تاثیر روی اون عوامل از قدرت بشر حداقل در حال حاضر خارجه! حالا یکی بیاد خودش رو بکشه هم وقتی فقط روی متغیرهای محدودی موثره پس نمی‌تونه نتیجه رو تماماً بسته تلاش خودش ترسیم کنه! حالا بچه مومن باشی اسم این رو می‌گذاری خواست خدا نباشی هم بهش بگو هوشنگ!

الغرض، به نظر من یک زمانهایی هست در زندگی که باید قبول کنی که داداش همینه که هست؛ و سعی کنی با همون شرایطی که دور و برت هست خودت رو تطبیق بدی و از این بچه قرطی بازی‌هایی که من خودم تغییر ایجاد می‌کنم و من اگه بخوام حتما می‌شه هم در نیاری. بشینی مثل یک آدم و منطقی بگی آقا جان این همینه، منم هر کاری بوده کردم و دیگه خلاص پس حالا دیگه بی‌خیال می‌شم می‌شینم ببینم خودش چی می‌شه. شد که چه بهتر نشد هم فبها! والله همین نمونه‌ی آخریش، ۴ سال به در و دیوار زدیم هم خودمون و بدبخت کردیم هم خلق خدا رو. به خاطر همین سوسول بازیا بود دیگه.

به هر حال، فکر کنم هر کسی در موقعی توی زندگی به این نقطه می‌رسه. برای من که هر وقت سر این دوراهی منم منم بازی در آوردم همچین پس گردنی اومده که چشمام بعدش طاول زده. بنابراین صرف تجربه‌ی شخصی توصیه می‌کنم جهت حفظ قوه‌ی بینایی هم که شده توی این شرایط از خیر انتخاب "خود" بگذرین و دنبال اختیار مختیار و این خرافات نباشین. به جبر اعتماد کنین که برای من حسابی جواب داده.


No comments: