Sunday, September 02, 2007

Too Good To True

شده یک وقتهایی فکر کنین یک چیزی خیلی بهتر از اونه که بتونه واقعی باشه؟

شده که مدتی توی یک جریان قرار بگیرین، باهاش همینطوری پیش برین. بعد یک روز درست انگار که بال در آورده باشین و پرواز کرده‌باشین، اوج بگیرین و همه چیز رو از دور تماشا کنین؟

اونوقته که انگار خیلی از ابعاد موضوع که براتون معلوم نبوده شروع به واضح شدن می‌کنه! بعد یک دفعه متوجه می‌شین که اوه جریان یک جورایی خیلی جدی و بزرگه!!! اونوقت یکی از ابروهاتون رو می‌دین بالا و می‌گین دَمَم گرم؛ من اینهمه کار کردم؟

حالا این جریان هم یک جنبه‌ی خوب داره هم یک جنبه‌ی ترسناک. جنبه‌ خوبش اینه که می‌گی ای‌ والله به من با این همه توانایی که عمراً فکر نمی‌کردم داشته باشم! بعد هم درست مثل نگهداشتن تمام چیزهایی با ارزش، پیش خودت فکر می‌کنی، اگه یک دفعه زبونت لال خراب بشه چی؟ اونوقتم ترس تمام وجودترو می‌گیره، همچین که تمام خوشی زهرمارت می‌شه!

تمام این احوالات هم با دیدن یک عکس بهم دست داد!!! که براتون نمی‌گذارم ولی یک جای مطمئن saveش می‌کنم برای وقتش.

No comments: