جریان دستشویی رفتن ما هم اینجا برای خودش داستانی داره.
از اون رفیقمون که مشکل مزاجخشکی داره گرفته تا تلفن حرف زدن توی دستشویی که گاهی واقعاً باعث خجالت میشه.
اصولا آدمها از حس مالکیت خوششون مییاد، مثلاً همیشه دوست دارن یک جا بشینن توی سالن یا پشت یک صندلی دور میز میشینن و از این چیزا. دستشویی رفتن من هم از همین قاعده پیروی میکنه. یعنی اینکه توی اتاق دستشویی اینجا ۴ تا اتاقک هست برای گلاببروتون. من هم مثل مدرسه که همیشه آخر صف و آخر کلاس بودم، اینجا هم میرم تو اتاقک آخری. پریروز هم طبق عادت همیشه، رفتم و با خیال راحت باس مبارک و گذاشتم و موبایل و دست گرفتم و شروع کردم به بازی کردن. یک چند مرحله که رفتم جلو و کار رو به اتمام بود، دیگه اومدم بیام بیرون که چشمتون روز بد نبینه...
آقا این شیلنگهای دستشویی اینجا مثل سر شیلنگ توی باغچه از این سریها داره که پشتش یک ضامنه که فشار میدی و یا علی مدد، آب فواره میزنه با چنان صلابتی و صفا به آدم میده که صدای چینیه پاکیزه ازش بلند میشه. ولی وا اسفا که اون روز دیدم دستهی این سریه شکسته!!!
به این مدل ک..نشوریه انگلیسیم تنها چیزی که نکردم عادت، حالا مونده بودم چکار کنم!!! خلاصه طی عملیات والفجر هشت، پس از مدت مدیدی انتظار وقتی دستشویی برای دققیهای خالی شد، مثل کماندوها از این دستشویی پریدم توی دستشویی بقلی و کار رو به اتمام رسوندم. ولی اضطراب مدتی که داشتم صبر میکردم و اون مدتیکه دستشویی عوض میکردم واقعاً یاد و خاطرهی دوران جنگ حق علیه باطل رو برام زنده کرد. خیلی هیجان داشت! اینکه فکر می کردی اوخ الان یکی میاد! وای الان یکی میاد! ترسناک بود واقعاً...
2 comments:
خوش به حالتون شیلنگ دارینا چقدر پول دارین بعدشم اون صدای چینی پاکیزت منو کشته
kheyli ba maze bood ...thx
Post a Comment