برای همه چی فرصت هست. حتی برای چیزهایی که فکرش را هم نمیکنی. برای یک break down کامل. برای تمام عصر رو زیر پتو گذروندن. برای با سختی و تلاش از توی تخت بلند شدن. جلوی آینه تمام ماسکها رو امتحان کردن و اونی که از همه خندونتره رو زدن.
برای حس کردن انرژی که از فرق سرت میاد پایین توی مشتت ولی همونجا میمونه چون یاد گرفته بجای کوبیده شدن به دیوار سفت و سفتتر انگشتها رو به هم فشار بده.
برای بلند شدن و برگشتن به تمام روشهای قدیمی. تصور کن بدترینش رو. تصور کن تمام بدشانسیها رو. تصور کن تمام سختیها رو تصور کن تمام تلخیها رو.
همشون رو بریز توی یک کاغذ سیگار و دور هم بپیچ. بگذار گوشهی لبت و روشنش کن. پک اول که بیرون میاد با سرفه و سوزش و تمام تلخیش هیچ لذتی برات نداره. پک دوم اما کمی راحتتره و بعد از تنها کمتر از انگشتای دو دست همه چیز عوض میشه.
به تلخیش عادت میکنی. برات لذت بخش میشه. شروع میکنی دوستش داشتن. باهاش رفیق میشی با تمام تلخی سختی و کثافتها. کمکم به همش خو میگیری.
اولش از روزی یکی شروع میکنی. بعدش میکنیش دو تا، سه تا و تا به خودت بیای میشه جزیی از زندگیت. چی از این بهتر.
از امروز توی دود زندگی خواهم کرد. پنجره رو خواهم بست. در رو باز نخواهم کرد، حتی برای دیویدی فروش بیشعوری که بعد از یک سال نه شنیدن باز هم زنگ در رو میزنه. چون امروز فهمیدم فرق من با تو در اینه که من هر چی مثبتتر فکر کنم شدیدتر زمین میخورم.
پس من توی گندابها و دود میمونم تا حتی بادی که از روی ظرف زباله بند میشه برام مثل نسیم بشه. پسورد یاهوم رو هم بر میگردونم که همیشه این و یادم بیاره. باید یک کاری بکنم که پیغام روی موبایل هم بجای یک بار سه بار بیاد که حسابی توی ذهنم ملکه بشه.
آره سیگاری بودن خیلی بهتره. به سمش عادت میکنی. آخرش هم از همون میمیری. من دلم میخواد از سم سیگار خودم تلف بشم. حداقل مال خودمه.
برای حس کردن انرژی که از فرق سرت میاد پایین توی مشتت ولی همونجا میمونه چون یاد گرفته بجای کوبیده شدن به دیوار سفت و سفتتر انگشتها رو به هم فشار بده.
برای بلند شدن و برگشتن به تمام روشهای قدیمی. تصور کن بدترینش رو. تصور کن تمام بدشانسیها رو. تصور کن تمام سختیها رو تصور کن تمام تلخیها رو.
همشون رو بریز توی یک کاغذ سیگار و دور هم بپیچ. بگذار گوشهی لبت و روشنش کن. پک اول که بیرون میاد با سرفه و سوزش و تمام تلخیش هیچ لذتی برات نداره. پک دوم اما کمی راحتتره و بعد از تنها کمتر از انگشتای دو دست همه چیز عوض میشه.
به تلخیش عادت میکنی. برات لذت بخش میشه. شروع میکنی دوستش داشتن. باهاش رفیق میشی با تمام تلخی سختی و کثافتها. کمکم به همش خو میگیری.
اولش از روزی یکی شروع میکنی. بعدش میکنیش دو تا، سه تا و تا به خودت بیای میشه جزیی از زندگیت. چی از این بهتر.
از امروز توی دود زندگی خواهم کرد. پنجره رو خواهم بست. در رو باز نخواهم کرد، حتی برای دیویدی فروش بیشعوری که بعد از یک سال نه شنیدن باز هم زنگ در رو میزنه. چون امروز فهمیدم فرق من با تو در اینه که من هر چی مثبتتر فکر کنم شدیدتر زمین میخورم.
پس من توی گندابها و دود میمونم تا حتی بادی که از روی ظرف زباله بند میشه برام مثل نسیم بشه. پسورد یاهوم رو هم بر میگردونم که همیشه این و یادم بیاره. باید یک کاری بکنم که پیغام روی موبایل هم بجای یک بار سه بار بیاد که حسابی توی ذهنم ملکه بشه.
آره سیگاری بودن خیلی بهتره. به سمش عادت میکنی. آخرش هم از همون میمیری. من دلم میخواد از سم سیگار خودم تلف بشم. حداقل مال خودمه.
No comments:
Post a Comment